جهزلغتنامه دهخداجهز. [ ج َ ] (ع مص ) کشتن خسته را. (آنندراج ). کشتن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
جهشلغتنامه دهخداجهش . [ ج َ هَِ ] (اِمص ) از جستن ، جهیدن . پرش : سر بجهد چونکه بخواهد شکست وین جهش امروز در این خاک هست . نظامی . || سرشت و خلقت و طبیعت . (برهان ) (انجمن آرای ناصری ) (آنندراج ). طینت : <b
جهشلغتنامه دهخداجهش .[ ج َ ] (ع مص ) زاریدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || آماده ٔ گریستن شدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). آغاز کردن به گریستن . (تاج المصادر بیهقی ). || آمدن : جهش الی القوم ؛ اتاهم . || آماده و مهیا شدن . (ذیل اقرب الموارد): جهش للشوق و الحزن ؛ تهیاء. (ذیل اق
جهیزلغتنامه دهخداجهیز. [ ج َ ] (ع ص ) موت جهیز؛ مرگ ِ شتاب . || فرس جهیز؛ اسب سبک رو و سخت رونده . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). اسب زودرو. (مهذب الاسماء). || (اِ) جهیزیه . جهاز عروس . رخت زن . ساختگی اسباب و رخت برای دختر و مرده . (غیاث ) : گفت کابین و ملک و رخت
زهشلغتنامه دهخدازهش . [ زِ هَِ ] (اِمص ) عمل زهیدن . (فرهنگ فارسی معین ). زائیدن . زادن . زائیده شدن . تولد. اسم مصدر زهیدن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). زایش : به بالای سرو و به نیروی پیل به انگشت خشت افکند بر دو میل نیاید به گیتی ز راه زهش به فرمان دا
جهزاءلغتنامه دهخداجهزاء. [ ج َ ] (ع ص ) ارض جهزاء؛ زمین بلند. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || عین جهزاء؛ چشم که حدقه ٔ آن بیرون رو باشد، و به راء معروف تر است . (منتهی الارب ).
اراستندیکشنری فارسی به عربیاجاص مجفف , اکس , ثوب , جميل , جهز , حلية , رتب , رتبة , شجاع , صور , طابق , طرز , عادة , عريس , مدي , مرتب , ملابس , نعمة , هالة
جهزاءلغتنامه دهخداجهزاء. [ ج َ ] (ع ص ) ارض جهزاء؛ زمین بلند. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || عین جهزاء؛ چشم که حدقه ٔ آن بیرون رو باشد، و به راء معروف تر است . (منتهی الارب ).
متجهزلغتنامه دهخدامتجهز. [ م ُ ت َ ج َهَْ هَِ ] (ع ص ) آماده و ساخته . (آنندراج ). آماده شده و آراسته شده . (ناظم الاطباء). و رجوع به تجهز شود.
مجهزلغتنامه دهخدامجهز. [ م ُ ج َهَْ هََ ] (ع ص ) تجهیزشده . آماده شده . مهیا. || فرستاده شده . (ناظم الاطباء).
مجهزلغتنامه دهخدامجهز. [ م ُ ج َهَْ هَِ ] (ع ص ) سازنده ٔ جهاز عروس و مرده و مسافر و غازی و مانند آن . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). کسی که تجهیز می کند عروس و مسافر و مرده را. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || کسی که مال التجاره ٔ فاخر به تجار دیگر دهد و روانه ٔ سفر کند. (از اقرب الموارد)
مجهزلغتنامه دهخدامجهز. [ م ُ هَِ ] (ع ص ) موت مجهز؛ مرگ شتاب . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). مرگ سریع. (از اقرب الموارد).
نامجهزلغتنامه دهخدانامجهز. [ م ُ ج َهَْ هََ ] (ص مرکب ) غیر مجهز. تجهیزناشده . ناآراسته . نابسیجیده . مقابل مجهز. رجوع به مجهز شود.