جهورلغتنامه دهخداجهور. [ ] (اِخ ) (بنی ...) حکام قرطبه که از 422 تا 461 هَ . ق .1031/ تا1068 م . حکومت می کردند. (طبقات سلاطین اسلام ص <span class="hl" dir="
جهورلغتنامه دهخداجهور. [ ج َه ْ وَ ] (اِخ ) ابن محمدبن جهور. مکنی به ابوالحزم . نخستین حاکم بنی جهور از حکام قرطبه است که از سال 422 هَ . ق . در قرطبه حکومت کرد. (طبقات سلاطین اسلام ص 21).
جیهورلغتنامه دهخداجیهور. [ ج َ ] (ع اِ) قسمی از مگس که گوشت را تباه کند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به جیهر شود.
زهورلغتنامه دهخدازهور. [زُ ] (ع مص ) روشن گردیدن چراغ . || درخشیدن قمر. || درخشیدن رخسار و روشن گردیدن آتش و بالا گرفتن آن . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || قوی و بسیار گردیدن : زهرت بک ناری ؛ کقولک وریت بک زنادی ؛ یعنی قوت گرفت بتو آتش من و بسیار گردید. (ناظ
جعورلغتنامه دهخداجعور. [ ج َ ] (اِخ ) دو آبگیر است یکی مر بنی نهشل را و دیگر مر بنی عبداﷲبن ردام را که آب باران هر گاه در آن گرد آمدی نگاه داشتندی و در وقت حاجت از آن آب خوردندی . (منتهی الارب ).
جهورةلغتنامه دهخداجهورة. [ ج ُ رَ ] (ع مص ) دیداری گردیدن مرد. || بلندسخن شدن . بلند شدن آواز. (منتهی الارب ).
جهوریلغتنامه دهخداجهوری . [ ج َه ْ وَ ری ی ] (ع ص ) بلند و مرتفع. (اقرب الموارد): کلام جهوری ؛ سخن بلندآواز. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجل جهوری الصوت ؛ مرد بلند آواز. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || رجل جهوری ؛ مرد دیداری . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). چیزی که بچشم بزر
ابوالولیدلغتنامه دهخداابوالولید. [ اَ بُل ْ وَ ] (اِخ ) محمدبن جهور. دومین از امرای بنی جهور قرطبه (435 - 450 هَ . ق .). و رجوع به محمد... شود.
خالدلغتنامه دهخداخالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن زیادبن جهور. وی از پدرش روایت دارد. (از لسان المیزان ج 2 ص 376).
ابوالحزملغتنامه دهخداابوالحزم . [ اَ بُل ْ ح َ ] (اِخ ) جهوربن محمدبن جهور. او اولین ِ امرای جهوری قرطبه ، امیری فاضل و ادیب و شاعر بود (از 422 تا 435 هَ . ق .).
جهورةلغتنامه دهخداجهورة. [ ج ُ رَ ] (ع مص ) دیداری گردیدن مرد. || بلندسخن شدن . بلند شدن آواز. (منتهی الارب ).
جهوریلغتنامه دهخداجهوری . [ ج َه ْ وَ ری ی ] (ع ص ) بلند و مرتفع. (اقرب الموارد): کلام جهوری ؛ سخن بلندآواز. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجل جهوری الصوت ؛ مرد بلند آواز. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || رجل جهوری ؛ مرد دیداری . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). چیزی که بچشم بزر
جهوری الصوتلغتنامه دهخداجهوری الصوت . [ ج َه ْ وَ ری یُص ْ ص َ ] (ع ص مرکب ) رجل جهوری الصوت ؛ مرد بلندآواز. (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء).
حرف مجهورلغتنامه دهخداحرف مجهور. [ ح َ ف ِ م َ ] (ترکیب وصفی ،اِ مرکب ) حرفی که هنگام تلفظ متحرک آن نفس حبس گردد، زیرا که در حروف مجهوره گوینده بر جای حرف تکیه کند و چون این اتکاء به اشباع رسد صدا بلند شود و تجهور یابد و جهر ارتفاع صوت است . حال اگر اتکاء به اشباع رسد و باز هم صوت جریان یابد مانند
مجهورلغتنامه دهخدامجهور. [ ] (اِخ ) طایفه ای از ایلهای کرد ایران که در حدود 500 خانوار است و در کوههای السه قلاخ اطراف اسدآباد و زهاب سکونت دارند. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 61).
مجهورلغتنامه دهخدامجهور. [ م َ ] (ع ص ) پاک شده و صاف شده . (ناظم الاطباء). || آشکار. آشکار شده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). پیدا.- حروف مجهور ؛ رجوع به «حرف مجهور» و «مجهورة» شود.