جوائزلغتنامه دهخداجوائز. [ ج َ ءِ ] (ع اِ) ج ِ جائز. (منتهی الارب ) (ازاقرب الموارد). رجوع به جائز شود. || ج ِ جائزه . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). عطایا و انعامات و تحفه ها. (ناظم الاطباء). رجوع به جائزه شود.- جوائز اشعار و امثال ؛ آنچه از شهری بشهر دیگر رود
جوازلغتنامه دهخداجواز. [ ج َ ] (ع اِ)روا. || تساهل . (منتهی الارب ). امکان و تساهل . (اقرب الموارد). || آب که مواشی و زراعت را دهند. (منتهی الارب ). آبی که داده شده است بمال از چارپایان . (برهان ). || چک مسافران که از سلطان گیرند تا کسی در راه متعرض نشود. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). گذرنام
جوازلغتنامه دهخداجواز. [ ج ُ ] (اِ) هاون سنگین و چوبین را گویند که سیر در آن کوبند و به عربی مهراس خوانند. (برهان ) : ای به کوپال گران کوفته پیلان را پشت چون گرنجی که فروکوفته باشد به جواز. فرخی (از لغت فرس ). || ظرفی را نیز گف
جوازلغتنامه دهخداجواز. [ ج َ ] (ع اِ)روا. || تساهل . (منتهی الارب ). امکان و تساهل . (اقرب الموارد). || آب که مواشی و زراعت را دهند. (منتهی الارب ). آبی که داده شده است بمال از چارپایان . (برهان ). || چک مسافران که از سلطان گیرند تا کسی در راه متعرض نشود. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). گذرنام
جوازلغتنامه دهخداجواز. [ ج ُ ] (اِ) هاون سنگین و چوبین را گویند که سیر در آن کوبند و به عربی مهراس خوانند. (برهان ) : ای به کوپال گران کوفته پیلان را پشت چون گرنجی که فروکوفته باشد به جواز. فرخی (از لغت فرس ). || ظرفی را نیز گف
جوازفرهنگ فارسی عمید۱. اجازهنامه؛ پروانه؛ مجوز.۲. پروانۀ سفر.۳. (اسم مصدر) جایز بودن؛ روا بودن.۴. (اسم مصدر) [قدیمی] رخصت؛ اجازه.۵. [قدیمی] گذشتن از جایی یا از راهی.
جوازلغتنامه دهخداجواز. [ ج َ ] (ع اِ)روا. || تساهل . (منتهی الارب ). امکان و تساهل . (اقرب الموارد). || آب که مواشی و زراعت را دهند. (منتهی الارب ). آبی که داده شده است بمال از چارپایان . (برهان ). || چک مسافران که از سلطان گیرند تا کسی در راه متعرض نشود. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). گذرنام
جوازلغتنامه دهخداجواز. [ ج ُ ] (اِ) هاون سنگین و چوبین را گویند که سیر در آن کوبند و به عربی مهراس خوانند. (برهان ) : ای به کوپال گران کوفته پیلان را پشت چون گرنجی که فروکوفته باشد به جواز. فرخی (از لغت فرس ). || ظرفی را نیز گف
خط جوازلغتنامه دهخداخط جواز. [ خ َطْ طِ ج َ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خطی که برای گذشتن کالا و رونده بگذربانان نویسند و در هند دستک گویند. (از ناظم الاطباء) (غیاث اللغات ) (از آنندراج ) : خط مشکین او که ابجد ماست بوالهوس را خط جواز شده ست . ص