گوهریفرهنگ فارسی عمید۱. گوهردار.۲. [مجاز] اصیل؛ پاکنژاد.۳. آراسته به گوهر؛ جواهرنشان.۴. گوهرفروش؛ جواهرفروش.
گوهری شدنلغتنامه دهخداگوهری شدن . [ گ َ / گُو هََ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) باگوهر شدن . مال دار شدن . || جواهرفروش یا جواهرشناس شدن . || نژاده شدن . اصالت یافتن . (یادداشت مؤلف ).