جوریلغتنامه دهخداجوری . (اِخ ) دهی از دهستان دربقاضی بخش حومه ٔ شهرستان نیشابور. این ده در جلگه قرار گرفته و معتدل است . جمعیت آن 178 تن . آب آن از قنات و محصول آنجا غلات است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
جوریلغتنامه دهخداجوری . (اِخ ) دهی از دهستان دیزجرود بخش عجب شیر شهرستان مراغه . این ده در دره واقع شده و کوهستانی است . سکنه ٔ آن 423 تن است . آب از چشمه سارها. محصول عمده ٔ آنجا غلات .شغل اهالی زراعت . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج
زورپیچلغتنامه دهخدازورپیچ . (اِ مرکب ) بیماریی است در دستگاه گوارش . پیچش در شکم . (فرهنگ فارسی معین ). پیچش . دل پیچه . مغص . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). || ذوسنطاریا . (یادداشت ایضاً).
زیوریلغتنامه دهخدازیوری . [ زی وَ ] (حامص ) عمل آرایش و پیرایش . (ناظم الاطباء). || (ص نسبی ) که آرایش و زینت کند. که شغل او زینت و زیب کردن باشد. و رجوع به زیور شود.
جورپانلغتنامه دهخداجورپان . (اِخ ) به وزن کورکان ، نام قریه ای است از مضافات شهر بسطام خراسان . (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ).
جورپورلغتنامه دهخداجورپور. (اِ) پرنده ایست خوب رفتار آتشخوار، و آنرا ترنگ و ترلک و تورنگ و چوز و کبک گویند، بتازیش تذرو خوانند. (شرفنامه ٔ منیری ). رجوع به جوربور شود.
جورپانلغتنامه دهخداجورپان . (اِخ ) به وزن کورکان ، نام قریه ای است از مضافات شهر بسطام خراسان . (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ).
جورپورلغتنامه دهخداجورپور. (اِ) پرنده ایست خوب رفتار آتشخوار، و آنرا ترنگ و ترلک و تورنگ و چوز و کبک گویند، بتازیش تذرو خوانند. (شرفنامه ٔ منیری ). رجوع به جوربور شود.