برهنهلغتنامه دهخدابرهنه . [ ب ِرَ / ب َ رَ ن َ / ن ِ / ب ِ هََ ن َ / ن ِ ] (ص ) ترجمه ٔ عریان باشد. (از غیاث ). عریان ، مثل تیغ برهنه و لوای برهنه . (آنندراج ). بی مطلق پوشش چنان
ابوعلیلغتنامه دهخداابوعلی . [ اَ ع َ ] (اِخ ) حسن بن محمد میکالی . ملقب بسیدالکفاة و معروف بامیر حسنک میکال . آخرین وزیر محمودبن سبکتکین . او بمبادی صبا در ملازمت سلطان محمود بسر
پوستلغتنامه دهخداپوست . (اِ) غشائی که بر روی تن آدمی و دیگر حیوان گسترده است و آن دو باشد بر هم افتاده که رویین را بشره و زیرین را دِرم گویند. جلد. جلد ناپیراسته حیوان چون گوسفن
چاک شدنلغتنامه دهخداچاک شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) پاره شدن . شکافته شدن . دریده شدن : یکی از کید شد پرخون دوم شد چاک از تهمت سوم یعقوب را از بوش روشن گشت چشم تر. رودکی .چو ویسه چ
تیره شدنلغتنامه دهخداتیره شدن . [ رَ / رِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) تاریک شدن . (ناظم الاطباء). سیاه و ظلمانی شدن . فرارسیدن شب : بباید که تا سوی ایران شویم بنزدیک شاه دلیران شویم همی رفت