خون جوش زدنلغتنامه دهخداخون جوش زدن . [ زَ دَ ] (مص مرکب ) جوشیدن خون . || به هیجان آمدن . غضبناک و خشمگین گشتن . || به سر غیرت آمدن .
خون جوشیدنلغتنامه دهخداخون جوشیدن . [ دَ ] (مص مرکب ) خون ریختن بسیار. (یادداشت مؤلف ). || بوی خون آمدن . (یادداشت بخط مؤلف ). کنایه از فراهم آمدن مقدمات دشمنی و خصومت .
جوش زدنلغتنامه دهخداجوش زدن . [ زَ دَ ] (مص مرکب ) جوش دادن : با نیک و بد چو شیر و شکر جوش می زنددریافت هرکه چاشنی اتحادرا. صائب .رجوع به جوش دادن شود. || بغلیان آمدن . (یادداشت مر
جوش زدنفرهنگ انتشارات معین( ~. زَ دَ) 1 - (مص ل .) (عا.) خشمگین شدن ، داد و فریاد کردن . 2 - (مص م .) جوش دادن .
بغلغتنامه دهخدابغ. [ ب َغ غ ] (ع مص ) جوش زدن خون . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
هیاجلغتنامه دهخداهیاج . (ع مص ) خشک شدن نبات . (تاج المصادر بیهقی ) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ترتیب عادل بن علی ) (اقرب الموارد). زرد و خشک گردیدن گیاه . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
هیجلغتنامه دهخداهیج . [ هََ ] (ع ص ) (یوم ...) روز باد یا ابر یا باران . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || روز کشش و کارزار. (منتهی الارب ). جنگ و این به نام مصدر نامیده شده
خون جوش زدنلغتنامه دهخداخون جوش زدن . [ زَ دَ ] (مص مرکب ) جوشیدن خون . || به هیجان آمدن . غضبناک و خشمگین گشتن . || به سر غیرت آمدن .
خون به جوش آمدنلغتنامه دهخداخون به جوش آمدن . [ ب ِ م َ دَ ] (مص مرکب ) جوشیدن خون . خون جوش زدن . کنایه از سخت غضبناک شدن .