جوعانلغتنامه دهخداجوعان . [ ج َ ] (ع ص ) گرسنه . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (دهار) (غیاث ). نقیض شبعان . ج ، جیاع . (مهذب الاسماء).
جوانلغتنامه دهخداجوان . [ ج َ ] (ص ، اِ) برنا. هر چیز که از عمر آن چندان نگذشته باشد. (آنندراج ). شاب ّ. مقابل پیر. (آنندراج ) (غیاث اللغات ) : شدم پیر بدین سان تو هم خود نه جوانی مرا سینه پرانجوخ و تو چون خفته کمانی . رودکی .پیر ف
جوانلغتنامه دهخداجوان . [ ج َ نِن ْ ] (ع اِ) جوانی . ج ِ جانیة. (اقرب الموارد). رجوع به جانیة و جَوانی (ع اِ) شود.
جوانیلغتنامه دهخداجوانی . [ ] (اِخ ) حسن بن محمد، مکنی به ابوالبرکات . از اکابر علمای قرن ششم هجری که بسال 558 هَ. ق . وفات یافت . کتاب الجوهرالمکنون فی القبایل و البطون از اوست . (کشف الظنون ) (ریحانة الادب ج 1 ص <span class=
جوانیلغتنامه دهخداجوانی . [ ] (اِخ ) محمدبن اسعدبن علی ، مکنی به ابوعلی . از اکابر علمای قرن ششم هجری بود. او راست : 1 - طبقات الطالبیین . 2- طبقات النسابین . وی بسال 588 هَ . ق . وفات یافت .
جوعیلغتنامه دهخداجوعی . [ ج َ عا ] (ع ص ) مؤنث جوعان . زن گرسنه . (مهذب الاسماء)(منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به جوعان شود.