جسداءلغتنامه دهخداجسداء. [ ج َ ] (اِخ )موضعی است به بطن جِلْذان . (منتهی الارب ). یاقوت این کلمه را بفتح اول و دوم ضبط کرده و از ابومالک و غوری بضم جیم روایت کرده و آنرا نام موضعی خوانده است ،سپس بنقل از کتاب زمخشری آورده که ابومالک گوید: جسداء موضعی است به بطن جِلْذان . (از معجم البلدان ).<br
جسداءلغتنامه دهخداجسداء. [ ج َ س َ ] (اِخ ) همان جَسْداء است که نام موضعی است : فبتنا حیث امسینا قریباًعلی جسداء تنبحنا الکلاب . لبید (ازمعجم البلدان ).رجوع به جَسْداء شود.
جؤارلغتنامه دهخداجؤار. [ ج ُ آ ] (ع اِ) بانگ گاو. از اخفش نقل است که بعضی قراء «عِجلاً جَسَداً له خُوارٌ» را«جؤار» (قرآن 148/7) خوانده اند. || قی . || (مص ) بیماری ریخ زدن مردم را. (منتهی الارب ). سلاح یأخذ الانسان فیجأر منه . (تاج العروس ).
عجللغتنامه دهخداعجل . [ ع ِ ] (ع اِ) گوساله . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ). گوساله ٔ اول سال . (اقرب الموارد) (غیاث اللغات ). ج ، عُجول : آل موسی کو دریغا تا کنون عابدان عجل را ریزند خون . مولوی (مثنوی ).قد شابَه َ بالوَری
ذریرةلغتنامه دهخداذریرة. [ ذَ رَ ](ع اِ) بوی خوشی یعنی عطری است . دوائی است گیاهی . (نزهةالقلوب ). داروی پراکندنی . (آنندراج ). || داروی مردگان . (زوزنی ): و لایجوز تطییبه [ ای ّ تطییب المیت ] بغیر الکافور و الذریرة . (کتاب شرایع). و لغویین در کلمه ٔ ذکورةالطیب آن را از جمله ٔ عطرهای بیرنگ آور
جسدلغتنامه دهخداجسد. [ ج َ س َ ] (ع اِ) تن مردم و جن و ملائکه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). تن . (ترجمان القرآن عادل بن علی ) (آنندراج ). تن مردم . (مهذب الاسماء). تن و بعضی گویند که خاص جسم آدمی را گویند. (غیاث اللغات از شرح نصاب ). جسم انسان . (بحر الجواهر). جسم . (کشاف اصطلاحات الفنون