جگرکیلغتنامه دهخداجگرکی . [ ج ِ گ َ رَ ] (ص نسبی ، اِ) جگرک فروش . || دکان جگرفروش . || برنگ جگرک . سرخی بغایت که بیشتر بسیاهی زند. جگری .
جگرکیفرهنگ فارسی عمید۱. کسی که دل و جگر گوسفند را کباب میکند و میفروشد.۲. (اسم) جایی که در آن جگر، دل، و قلوۀ گوسفند، گاو، گوساله، و امثال آن را کباب کرده و میفروشند.
خربزۀ درختیCaricaواژههای مصوب فرهنگستانسردهای از خربزهدرختیان به ارتفاع حداکثر ده متر، بدون انشعاب، با 45 گونه که اغلب در مناطق گرمسیری امریکا پراکنده هستند؛ برگهای گیاهان این سرده نرم و لَپدار به طول 30 تا 60 سانتیمتر با دمبرگ بلند است که در بالای تنه بهصورت خوشهای قرار گرفتهاند؛ گلهای آنها تکجنسی با ده پرچم در دو حلقه و مادگی
زرقیلغتنامه دهخدازرقی . [ زُ رَ ] (ص نسبی ) منسوب است به بنی زریق که بطنی است از انصار. (ازانساب سمعانی ) (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء).
زرقیلغتنامه دهخدازرقی . [ زَ ] (اِخ ) دهی از دهستان سلطان آباد است که در بخش حومه ٔ شهرستان سبزوار واقع است و 510 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
زرقیلغتنامه دهخدازرقی . [ زَ ] (ص نسبی ) منسوب است به زرق که قریه ای است در شش فرسخی مرو. (از انساب سمعانی ). رجوع به زرق شود.
زریقیلغتنامه دهخدازریقی . [ زُ رَ ] (اِخ ) شاعری بوده است . (منتهی الارب ). نام شاعری . (ناظم الاطباء). و منتسب الیه (زریق ) شاعر امی معروف بوده . (از الانساب سمعانی ).
سرخلغتنامه دهخداسرخ . [ س ُ ] (ص ) رنگی معروف . (آنندراج ). شنجرف . زنجفر. (زمخشری ). احمر. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ). انواع آن : آتشی . ارغوانی . بلوطی . پشت گلی . جگرکی . حنایی . خرمایی . دارچینی . زرشکی . شاه توتی . صورتی . عنابی . قرمز. گل سرخی . گل کاغاله . گلی . لاکی . لعل . م
پیشه ورانلغتنامه دهخداپیشه وران . [ ش َ / ش ِ وَ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) ج ِ پیشه ور. صاحبان حرف . اهل حرفت . محترفه . این کلمه در تداول امروز بحای کسبه و اصناف پذیرفته شده و مستعمل است (از لغات مصوب فرهنگستان ). امّا اصناف و کسبه که در عداد پیشه وران محسوبند بر حسب
یلغتنامه دهخدای . [ ی ِ، ای ] (پسوند) این یاء به انواعی از کلمات فارسی ملحق شود و آن را به کسی یا جایی یا چیزی نسبت دهد. چون شیرازی ، فارسی ، ایرانی ، برمکی ، روستایی ، شهری ، مشهدی ، مسی ، آهنی که در تقدیر «از» یا «اهل » از آن مفهوم می شود: شیرازی (= اهل شیراز)، آهنی (= از آهن ). یاء نسبت