جیک زدنلغتنامه دهخداجیک زدن . [ زَ دَ ] (مص مرکب ) در تداول ، لب بسخن گشودن : جیک نزن وگرنه ترا خواهم کشت .
جیک زدنفرهنگ فارسی معین(زَ دَ) (مص ل .) اعتراض کردن . ؛~ کسی در نیامدن جرئت اعتراض نداشتن ، تحمل کردن و هیچ نگفتن .
جک بارگیریloading jackواژههای مصوب فرهنگستانجکی که بعد از استقرار ماشین بارزن برای ثابت نگه داشتن آن باز میشود و بر روی زمین قرار میگیرد
واماندگی جکjack stallواژههای مصوب فرهنگستانوضعیتی که در آن بار آئرودینامیکی وارد بر سطح بر نیروی فعالگر غلبه میکند
جیک جیکلغتنامه دهخداجیک جیک . (اِ صوت ) آواز مرغان را گویند. (از آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ). آواز اقسام جانوران و مرغان باشد. (برهان ) : چیست این باغ نزد پررشکان جز مگر جیک جیک گنجشکان ؟ سنائی .|| سخنی که فهمیده نشود. کلام غیرفصیح
peepedدیکشنری انگلیسی به فارسیخیره شده بود، جوانه زدن، اشکار شدن، جیر جیر کردن، جیک زدن، از سوراخ نگاه کردن، با چشم نیم باز نگاه کردن
peepingدیکشنری انگلیسی به فارسینگاه کردن، جوانه زدن، اشکار شدن، جیر جیر کردن، جیک زدن، از سوراخ نگاه کردن، با چشم نیم باز نگاه کردن
peepدیکشنری انگلیسی به فارسینگاه کردن، نگاه زیر چشمی، روزنه، نگاه دزدکی، نیش افتاب، روشنایی کم، جیک جیک، کمی، جوانه زدن، اشکار شدن، جیر جیر کردن، جیک زدن، از سوراخ نگاه کردن، با چشم نیم باز نگاه کردن
peepsدیکشنری انگلیسی به فارسیتپش، نگاه زیر چشمی، روزنه، نگاه دزدکی، نیش افتاب، روشنایی کم، جیک جیک، کمی، جوانه زدن، اشکار شدن، جیر جیر کردن، جیک زدن، از سوراخ نگاه کردن، با چشم نیم باز نگاه کردن
نطقلغتنامه دهخدانطق . [ ن ُ طُ ] (اِ) در تداول ، نطق کشیدن ، دم زدن . جیک زدن . لب باز کردن . اندک اعتراضی کردن . گویند: از ترس هیچکس جرأت ندارد نطق بکشد. || نطق درنیامدن از کسی ؛ کسی را یارا و جرأت لب به اعتراض گشودن نبودن . گویند: چنان زهر چشمی گرفته است که از احدی نطق درنمی آید. نیز رجو
جیکلغتنامه دهخداجیک . (اِ) یک سوی از قاب بازی . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). یک جانب قاب (بجول ) که با آن بازی کنند. بوک . (فرهنگ فارسی معین ). || (اِ صوت ) آواز پرندگان ، خصوصاً گنجشکان .- جیک جیک ؛ آواز مرغان کوچک : جمله مرغان ترک کرده
دره جیکلغتنامه دهخدادره جیک . [ دَرْ رَ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان منجوان بخش خدا آفرین شهرستان تبریز. واقع در 12هزارگزی جنوب خداآفرین و 22هزارگزی راه شوسه اهر - کلیبر. آب آن از رودخانه ٔ محلی و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغر
پیه جیکلغتنامه دهخداپیه جیک . [ ی َ جی ] (اِخ ) دهی از دهستان اواوغلی بخش حومه ٔ شهرستان خوی . واقع در هفت هزارگزی شمال خاوری خوی و چهار هزار و پانصد گزی باختر شوسه ٔ خوی به جلفا. جلگه ، معتدل مالاریائی ، دارای 553 تن سکنه . آب آن از رودخانه ٔ قودوخ بوغان و قطور
پیه جیکلغتنامه دهخداپیه جیک . [ ی َ جی ] (اِخ ) دهی از دهستان حومه ٔ بخش سلدوز شهرستان ارومیه . واقع در ده هزارگزی شمال باختری نقده و 4 هزارگزی جنوب شوسه ٔ اشنویه به نقده . جلگه . معتدل . مالاریائی . دارای 59 تن سکنه . آب آن از
پیه جیکلغتنامه دهخداپیه جیک . [ ی َ جی ] (اِخ ) دهی از دهستان حومه ٔ بخش شاهپور شهرستان خوی . واقع در پنجهزار و پانصد گزی خاور شاهپور و دو هزار و پانصد گزی شمال شوسه ٔ شاهپور به ارومیه . جلگه ، معتدل ، مالاریائی ، دارای 150 تن سکنه . آب آن از رودخانه ٔ زولا، محص
پیه جیکلغتنامه دهخداپیه جیک . [ ی َ جی ] (اِخ ) دهی از دهستان کره سنی بخش شاهپور شهرستان خوی . واقع در 23 هزارگزی شمال باختری شاهپور و دو هزارگزی شمال راه ارابه رو چهار ستون . دره . معتدل . دارای 62 تن سکنه . آب آن از دره ٔ قره