اسید چرب استریشدهesterified fatty acid, free fatty acidواژههای مصوب فرهنگستانمحصول ترکیب اسید چرب آزاد با یک مولکول الکلی دیگر مثل گلیسرول
آزمون مِهِ نمکی استیکاسیدacetic acid salt fog test, acetic acid salt spray testواژههای مصوب فرهنگستاننوعی آزمون خوردگی شتابیافته که در آن فلزات آهنی و غیرآهنی با پوشش آلی و غیرآلی در معرض پاشش استیکاسید قرار میگیرند
تزریق اسیدacid feedواژههای مصوب فرهنگستاناستفاده از اسید در عملیات شیمیایی آبهای خنککن برای واپایش میزان جرمگرفتگی کلسیمکربنات و به دست آوردن بیشترین مقدار گندزدایی (disinfection) با استفاده از کلر
ریبونوکلئیکاسیدribonucleic acidواژههای مصوب فرهنگستانبسپاری متشکل از واحدهای ریبونوکلئوتید اختـ . رِنا RNA
حاشیتانلغتنامه دهخداحاشیتان . [ ی َ ] (ع اِ) تثنیه ٔ حاشیه . || ابن المخاض و ابن اللبون . یقال : ارسل فلان رائداً فانتهی الی ارض قد شبعت حاشیتاها. (اقرب الموارد) (تاج العروس ).
حاشیتینلغتنامه دهخداحاشیتین . [ ی َ ت َ ] (ع اِ) تثنیه ٔ حاشیه . || در اصطلاح ریاضی ، طرفین . رجوع به کلمه ٔ ارثماطیقی شود.
حاشیهفرهنگ مترادف و متضاد۱. دامن ۲. طراز، فراویز ۳. طرف، گوشه، کرانه، کنار، کناره، لب، لبه، مرز ۴. هامش ≠ متن ۵. تعلیقه، شرح، پانویس، پانوشت، توضیح ۶. حاشیت، اطرافیان، وابستگان
حاشیهلغتنامه دهخداحاشیه . [ ی َ ] (ع اِ) حاشیت . حاشیة. کنار. کناره . کرانه : اگر از این جهت غباری برحاشیه ٔ خاطر شریف نشسته است ارش این جنایت را ملتزم شوم . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 196). || کناره و پیرامن جامه و جز آن . سجاف . || قسمی ی
حاشیهفرهنگ فارسی عمید۱. لبه و کنارۀ چیزی.۲. توضیح یا شرحی بر یک کتاب یا هنوع مطلب نوشتنی.۳. نقشونگار و زینتی که بهصورت نوار بر کناره و لبۀ چیزی دوخته میشود.۴. [مجاز] موضوع غیر اصلی و فرعی.۵. (موسیقی) گوشهای در دستگاه چهارگاه.۶. [قدیمی] = حاشیت
اندرخواستنلغتنامه دهخدااندرخواستن . [ اَ دَ خوا / خا ت َ ] (مص مرکب ) تمنی کردن . استدعا کردن . (یادداشت مؤلف ) : از خلیفه اندر خواست که او را گرامی کند و بخانه ٔ وی رود بمهمانی . (تاریخ بلعمی ). از امیر فضل اندر خواه خاصگان و حاشیت خویش را
تشویش کردنلغتنامه دهخداتشویش کردن . [ ت َش ْ ک َ دَ ] (مص مرکب ) مضطرب شدن و بهم برآمدن و بی آرام شدن و آزرده شدن . (ناظم الاطباء) : اگر عیاذباﷲ شغبی و تشویشی کنید پیداست که عدد شما چند است این شش هزار سوار و حاشیت یک ساعت دمار از شما برآرند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص <span clas
حاشیتانلغتنامه دهخداحاشیتان . [ ی َ ] (ع اِ) تثنیه ٔ حاشیه . || ابن المخاض و ابن اللبون . یقال : ارسل فلان رائداً فانتهی الی ارض قد شبعت حاشیتاها. (اقرب الموارد) (تاج العروس ).
حاشیتینلغتنامه دهخداحاشیتین . [ ی َ ت َ ] (ع اِ) تثنیه ٔ حاشیه . || در اصطلاح ریاضی ، طرفین . رجوع به کلمه ٔ ارثماطیقی شود.