حاسةلغتنامه دهخداحاسة. [ حاس ْ س َ ] (ع ص ) نعت فاعلی ، تأنیث حاس . || (اِ). احدالحواس الخمسة یعنی آن چیز که بدان چیزی دریابند و هی السمع والبصر والشم والذوق واللمس . (مهذب الاسماء). یکی از حواس خمس . یکی از حواس پنجگانه . قوتی است که دریابد چیزی را چون سامعه و باصره ولامسه و غیره . (غیاث ).
حاصةلغتنامه دهخداحاصة. [ حاص ْ ص َ ] (ع اِ) علّتی که موی سر بریزاند. داءالثعلب . || (ص ) بینهم رحم ٌ حاصة؛ ای محصوصة، او ذات حص ّ. (منتهی الارب ). مقطوعة و بریده که دیگربار نپیوندد.
حوشیةلغتنامه دهخداحوشیة. [ شی ی َ ] (ع مصدر جعلی ، اِمص ) ناآمیزگاری . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || (ص ) ابل حوشیة؛ ای وحشیة. (اقرب الموارد).
حوصهلغتنامه دهخداحوصه . [ ص َ ] (اِخ ) (بمعنی ملجاء) یکی از شهرهای بنی اشیر است . (از قاموس کتاب مقدس ).
skirtingدیکشنری انگلیسی به فارسیجفت کردن، دور زدن، دامن دوختن، دامن دار کردن، حاشیه گذاشتن به، احاطه کردن، از کنار چیزی رد شدن
skirtedدیکشنری انگلیسی به فارسیزرد، دور زدن، دامن دوختن، دامن دار کردن، حاشیه گذاشتن به، احاطه کردن، از کنار چیزی رد شدن
borderدیکشنری انگلیسی به فارسیمرز، حاشیه، سرحد، لبه، خط مرزی، کناره، حد، سامان، خط سرحدی، حاشیه گذاشتن، محدود کردن، لبه گذاشتن، سجاف کردن، مجاور بودن
bordersدیکشنری انگلیسی به فارسیمرز ها، مرز، حاشیه، سرحد، لبه، خط مرزی، کناره، حد، سامان، خط سرحدی، حاشیه گذاشتن، محدود کردن، لبه گذاشتن، سجاف کردن، مجاور بودن
حاشیهفرهنگ فارسی عمید۱. لبه و کنارۀ چیزی.۲. توضیح یا شرحی بر یک کتاب یا هنوع مطلب نوشتنی.۳. نقشونگار و زینتی که بهصورت نوار بر کناره و لبۀ چیزی دوخته میشود.۴. [مجاز] موضوع غیر اصلی و فرعی.۵. (موسیقی) گوشهای در دستگاه چهارگاه.۶. [قدیمی] = حاشیت
حاشیهلغتنامه دهخداحاشیه . [ ی َ ] (ع اِ) حاشیت . حاشیة. کنار. کناره . کرانه : اگر از این جهت غباری برحاشیه ٔ خاطر شریف نشسته است ارش این جنایت را ملتزم شوم . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 196). || کناره و پیرامن جامه و جز آن . سجاف . || قسمی ی
حاشیهفرهنگ فارسی عمید۱. لبه و کنارۀ چیزی.۲. توضیح یا شرحی بر یک کتاب یا هنوع مطلب نوشتنی.۳. نقشونگار و زینتی که بهصورت نوار بر کناره و لبۀ چیزی دوخته میشود.۴. [مجاز] موضوع غیر اصلی و فرعی.۵. (موسیقی) گوشهای در دستگاه چهارگاه.۶. [قدیمی] = حاشیت
بدحاشیهلغتنامه دهخدابدحاشیه . [ ب َ ی َ / ی ِ ] (ص مرکب ) آنکه اشخاص بد در اطراف خویش دارد. (یادداشت مؤلف ).
حاشیهلغتنامه دهخداحاشیه . [ ی َ ] (ع اِ) حاشیت . حاشیة. کنار. کناره . کرانه : اگر از این جهت غباری برحاشیه ٔ خاطر شریف نشسته است ارش این جنایت را ملتزم شوم . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 196). || کناره و پیرامن جامه و جز آن . سجاف . || قسمی ی