حاصللغتنامه دهخداحاصل . [ ص ِ ] (ع ص ، اِ) نعت فاعلی از حصول . بدست آمده . درآمد.برآمده . برآورده . برداشت . بهره . نتیجه . نتاج . دخل . جدوی . بر. بار. ثمر. ثمره . میوه . محصول : سی و پنج سال از سرای سپنج بسی رنج بردم به امیدگنج چو بر باد دادند گنج مرا
حاصللغتنامه دهخداحاصل . [ ص ِ ] (اِخ ) (شاه باقر مشهدی ). یکی از خدّام آستان مقدّس رضوی و متأخرین شعرای ایران است . در زمان سلطنت جهانگیر به هندوستان مهاجرت کرده و در آنجا ثروتی بدست کرده در سنه ٔ 1114 هَ . ق . درگذشته است . از اوست :سحر چو شمع سیه روی گ
حاصلفرهنگ فارسی عمید۱. نتیجه.۲. محصول کشاورزی.۳. بهدستآمده.۴. (قید) خلاصه؛ القصه.⟨حاصل جمع: (ریاضی) عددی که از جمع کردن دو یا چند عدد به دست میآید.⟨حاصل شدن (گشتن): (مصدر لازم) بهدست آمدن.⟨حاصلضرب: (ریاضی) عدد یا نتیجهای که از عمل ضرب کردن عددی در عدد دیگر بهدست
عاسللغتنامه دهخداعاسل . [ س ِ ] (ع ص ) انگبین گیرنده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || نیزه ٔ سخت لرزان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (مهذب الاسماء). || مرد نیک و صالح . ج ، عُسُل . || مرد ستوده کردار و نیک عمل که بدان ستایش و ذکر او را بیارایند و مانند انگبین شیرین گردانند. || (اِ) گرگ . ج ، عُس
تأتیفرهنگ فارسی معین(تَ أَ تّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - آماده شدن ، حاصل گشتن کار، دست دادن ، فراهم آمدن . 2 - رفق و نرمی کردن .
انتقال افتادنلغتنامه دهخداانتقال افتادن . [ اِ ت ِ اُ دَ ] (مص مرکب ) انتقال حاصل گشتن . منتقل شدن . جابجا شدن : ایزد... تقدیر چنان کرده است که ملک راانتقال افتد از این امت بدان امت . (تاریخ بیهقی ).
شناخته آمدنلغتنامه دهخداشناخته آمدن . [ ش ِ ت َ / ت ِم َ دَ ] (مص مرکب ) معرفت حاصل گشتن . شناخته شدن : این چند نکت از مقامات میر مسعود.... اینجا نبشتم تا شناخته آید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 183).
دست آمدنلغتنامه دهخدادست آمدن . [ دَ م َ دَ ] (مص مرکب ) بدست آمدن . حاصل شدن . یافت شدن . (یادداشت مرحوم دهخدا). پیدا شدن و حاصل گشتن . (ناظم الاطباء) : دست ناید بی درم در راه نان لیک هست آب دو دیده رایگان . مولوی .-
تأتیلغتنامه دهخداتأتی . [ ت َ ءَت ْ تی ] (ع مص ) آماده شدن و حاصل گشتن کار. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج ). آماده شدن کار. (اقرب الموارد). || رفق و نرمی کردن . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ). نرمی کردن کسی برای کار. (اقرب الموارد). || آمدن او را از جهتی که
حاصللغتنامه دهخداحاصل . [ ص ِ ] (ع ص ، اِ) نعت فاعلی از حصول . بدست آمده . درآمد.برآمده . برآورده . برداشت . بهره . نتیجه . نتاج . دخل . جدوی . بر. بار. ثمر. ثمره . میوه . محصول : سی و پنج سال از سرای سپنج بسی رنج بردم به امیدگنج چو بر باد دادند گنج مرا
حاصللغتنامه دهخداحاصل . [ ص ِ ] (اِخ ) (شاه باقر مشهدی ). یکی از خدّام آستان مقدّس رضوی و متأخرین شعرای ایران است . در زمان سلطنت جهانگیر به هندوستان مهاجرت کرده و در آنجا ثروتی بدست کرده در سنه ٔ 1114 هَ . ق . درگذشته است . از اوست :سحر چو شمع سیه روی گ
حاصلفرهنگ فارسی عمید۱. نتیجه.۲. محصول کشاورزی.۳. بهدستآمده.۴. (قید) خلاصه؛ القصه.⟨حاصل جمع: (ریاضی) عددی که از جمع کردن دو یا چند عدد به دست میآید.⟨حاصل شدن (گشتن): (مصدر لازم) بهدست آمدن.⟨حاصلضرب: (ریاضی) عدد یا نتیجهای که از عمل ضرب کردن عددی در عدد دیگر بهدست
سیرحاصللغتنامه دهخداسیرحاصل . [ ص ِ ] (ص مرکب ) جائی که زراعت در آن بهتر باشد. (آنندراج ) (غیاث ). بسیارثمر و بارآور. || بسیار مالدار و ثروتمند. (ناظم الاطباء).
سال حاصللغتنامه دهخداسال حاصل . [ ص ِ ] (اِ مرکب ) محصول و حاصل سال . (ناظم الاطباء). آنچه در سال از محصول بدست آید.
مرادحاصللغتنامه دهخدامرادحاصل . [ م ُ ص ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان کرمانشاه ؛در هفت هزار و پانصدگزی شمال کرمانشاه و 5هزارگزی غرب راه کرمانشاه به طاق بستان در دشت سردسیری واقع و دارای 210 سکنه تن است . آ