حاقدلغتنامه دهخداحاقد. [ ق ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از حقد. کینه ورز. کینه ور. کین ور. بدخواه . بداندیش .
عاقدلغتنامه دهخداعاقد. [ ق ِ ] (ع ص ) عقدکننده . || گره زننده . (غیاث اللغات ). استوارکننده . (اقرب الموارد). || جاء عاقداً عنقه ؛ آمد خم کننده گردن خود را از روی تکبر. (اقرب الموارد). || در اصطلاح فقها، اجراکننده ٔ صیغه در معامله . || کسی که عقد نکاح بندد. (ناظم الاطباء). || آهوی گردن کج کرد
عاقدفرهنگ فارسی معین(ق ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - پیمان کننده . 2 - کسی که قرارداد می بندد. 3 - اجرا کننده صیغة عقد.
کینه ورلغتنامه دهخداکینه ور. [ ن َ / ن ِ وَ ] (ص مرکب ) صاحب کینه و صاحب عداوت و بی مهر. (برهان ). کینه دار. کینه ورز. (آنندراج ). پهلوی ، کین ور . ارمنی ، کینه ور (صاحب کینه ). (حاشیه ٔ برهان چ معین ). حَقود. حاقد.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا). بی مهر و صاحب دشمن