حالئةلغتنامه دهخداحالئة. [ ل ِ ءَ ] (ع اِ) ماری است خبیث . حیة خبیثة قتالة. (اقرب الموارد). || (ص ) زن که چرک و پوست دور کند از روی ادیم .
حالیةلغتنامه دهخداحالیة. [ ی َ ] (ع ص ) تأنیث حالی . زنی که بزیور آراسته باشد. (آنندراج ). زن زیورپوشیده . صاحب پیرایه .
حالعلغتنامه دهخداحالع. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن عابربن شالح بن ارفحشدبن سام بن نوح (ع ). وی پدر ارغنون و او پدر ساروغ است و هو اول من شکل الدراهم و الدنانیر. (تاریخ گزیده چ براون ج 1 ص 30).
حالةلغتنامه دهخداحالة. [ ل َ ] (ع اِ) پشت واره ٔ جامه . (مهذب الاسماء). این معنی را در جای دیگر نیافتیم . و رجوع به حالت شود.
حالةلغتنامه دهخداحالة. [ ل َ ] (ع اِ) پشت واره ٔ جامه . (مهذب الاسماء). این معنی را در جای دیگر نیافتیم . و رجوع به حالت شود.
سحالةلغتنامه دهخداسحالة. [ س ُ ل َ ] (ع ص ، اِ) سونش زر و نقره . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ساو آهن . (مهذب الاسماء). براده . (مؤلف ). || فرومایه ٔ قوم . (منتهی الارب ). خشارة القوم . (اقرب الموارد). || پوست گندم و جو و مانند آن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || هیچکاره از هر چیزی .
محالةلغتنامه دهخدامحالة. [ م َ ل َ ] (ع اِ) چوب که گلکاران بر آن قرار گیرند در وقت گلکاری . (منتهی الارب ذیل م ح ل ).
محالةلغتنامه دهخدامحالة. [ م َ ل َ ] (ع اِ) دولاب و چرخ کلان چاه . ج ، محال ، محاول . (منتهی الارب ذیل م ح ل ؛ ح ول ). منجنون یعنی چرخ بزرگ چاه . بکره ٔ بزرگ . بکره . (یادداشت مرحوم دهخدا).چرخ دلو بزرگ . (منتهی الارب ذیل م ح ل ). || استخوان پشت مازه . (یادداشت مرحوم دهخدا) (منتهی الارب ذیل ح و
محالةلغتنامه دهخدامحالة. [ م ُ حال ْ ل َ] (ع مص ) فرود آمدن با کسی . (از منتهی الارب ). با کسی فرود آمدن . (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ). || هم منزل شدن با کسی . (از منتهی الارب ).