حامل رأس الغوللغتنامه دهخداحامل رأس الغول . [ م ِ ل ُ رَءْ سِل ْ ] (اِخ )نام دیگر صورت برساوش است . (جهان دانش ). برشاوش . حامل رأس الغول ، ای برنده ٔ سر غول که در بیابان مردم را گمراه کند. (التفهیم ). شکل یازدهم از بیست ویک شکل شمالی که بر فلک مرتسم است بصورت مردی بر پای چپ خود ایستاده و پای راست بر
شارش جفری ـ هاملJeffery-Hamel flowواژههای مصوب فرهنگستانشارش یک شارة گرانرو در مجرایی با دیوارههای واگرا یا همگرا که از یک چشمه یا چاه، واقع در محل تلاقی دیوارهها، منشأ میگیرد
حامللغتنامه دهخداحامل . [ م ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از حمل . برَنده . حَمْل کننده . بردارنده ٔ چیزی برخود. نگاه دارنده . باربردار. ج ، حَمَلة : حاملی محمول گرداند تراقابلی مقبول گرداند ترا. مولوی .- حامل اسفار
هامللغتنامه دهخداهامل . [ م ِ ] (ص ) همدل و موافق . (ناظم الاطباء). || مشابه و یکسان . (ناظم الاطباء) (اشتینگاس ) .
هامللغتنامه دهخداهامل . [ م ِ ] (ع ص ) شتر به چرا گذاشته ٔ بی ساربان ، مذکر و مؤنث در وی یکسان است . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). هامل من ابل ؛ کانت متروکة بلاراع و لاقائم علیها. (معجم متن اللغة). ج ، هوامل ، همولة، هاملة، هَمَل (اسم جمع)، هُمَّل ، هُمّال ، هَملی ̍.
غوللغتنامه دهخداغول . (اِخ ) نام ستاره ای است که آن را سرغول نیز گویند. (غیاث اللغات ). صحیح آن حامل رأس الغول (برشاوش ) است . رجوع به حامل رأس الغول شود.
برساوشفرهنگ فارسی معین(بَ وُ) [ معر - یو. ] ( اِ.) حامل رأس الغول ، برندة سر دیو، یکی از صورت - های فلکی شمالی به صورت مردی که با دست چپ سر بریده دیوی را با موی گرفته و ستارگان آن بیست و شش باشند.
پرشاوشلغتنامه دهخداپرشاوش . [ پ ِ ] (اِخ ) پرساؤش ، شکلی است بر آسمان بطرف شمال منطقه مرکب از بیست و شش کوکب وآنرا حامل رأس الغول نیز گویند. از شرح چغمینی فارسی و شرح تذکره ٔ نصیرالدین طوسی و غیره . (غیاث اللغات ). رجوع به برساوس شود.
سر غوللغتنامه دهخداسر غول . [ س َ رِ ] (اِخ ) شکلی است بر فلک بصورت مردی که بر پای چپ خود ایستاده و پای راست برداشته و دست راست بر سر نهاده و بدست چپ سر دیو خونچکان به موی سر گرفته . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). رجوع به حامل رأس الغول شود.
هفت گیسودارلغتنامه دهخداهفت گیسودار. [ هََ ] (اِخ ) بنابر مشهور از جمله ٔ چهل وهشت صورت فلکی قدیم هفت صورت را «هفت گیسودار» نامیده اند: عواء، ذات الکرسی ، حامل رأس الغول ، مسک الاعنه ، مراءةالمسلسلة، جبار (که آن را جوزا نیز گویند) و سنبله . (از رساله ٔ «شماره ٔ هفت و هفت پیکر نظامی » تألیف معین ص
حامللغتنامه دهخداحامل . [ م ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از حمل . برَنده . حَمْل کننده . بردارنده ٔ چیزی برخود. نگاه دارنده . باربردار. ج ، حَمَلة : حاملی محمول گرداند تراقابلی مقبول گرداند ترا. مولوی .- حامل اسفار
حاملفرهنگ فارسی عمید۱. حملکننده؛ باربردارنده.۲. کسیکه باری با خود یا بر پشت خود دارد.۳. (اسم) (موسیقی) پنج خط افقی و موازی در نت موسیقی.۴. [قدیمی] دارای میوه؛ میوهدار.⟨حامل وحی: [قدیمی، مجاز] جبرئیل که از جانب خدایتعالی برای پیغمبر وحی میآورد.⟨حامل رٲسالغول: (نجوم) = برساو
حامللغتنامه دهخداحامل . [ م ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از حمل . برَنده . حَمْل کننده . بردارنده ٔ چیزی برخود. نگاه دارنده . باربردار. ج ، حَمَلة : حاملی محمول گرداند تراقابلی مقبول گرداند ترا. مولوی .- حامل اسفار
متحامللغتنامه دهخدامتحامل . [ م ُ ت َ م ِ ] (ع ص ) به خود گیرنده کار را به مشقت . (آنندراج ). || کسی که رنج می دهد و می آزارد. || صابر و شکیبا. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). و رجوع به تحامل شود.
متحامللغتنامه دهخدامتحامل . [ م ُ ت َ م َ ] (ع مص ) کار را به مشقت به خود گرفتن . تحامل فی الامر، و بالامر متحاملا و تحاملا. || در کسی قوه ٔ شکیبائی بودن : ما فی فلان متحامل . || (اِ) جای شکیبائی :هذا متحاملنا. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء).
محامللغتنامه دهخدامحامل . [ م َ م ِ ] (ع اِ) ج ِ مَحمِل . (منتهی الارب ). رجوع به محمل شود. || رگهای بن نره و پوست آن : محامل الذکر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).