حایض شدنلغتنامه دهخداحایض شدن . [ ی ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) تحیّض . عذر دیدن . حایض گشتن . بی نماز شدن . و رجوع به حائض شود.
پردیس حیاتوحش،پارک حیاتوحشwildlife parkواژههای مصوب فرهنگستانپردیسی که منطقهای است محصور و در آن حیوانات وحشی، بیرون از قفس، در محیطی شبیه به زیستگاه طبیعی خود، در آزادی نسبی زندگی میکنند
معرکلغتنامه دهخدامعرک . [ م َ رِ ] (ع ص ) زن حایض . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). حایض . (محیط المحیط).
حایضلغتنامه دهخداحایض . [ ی ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از حیض . حایضة. (منتهی الارب ) (صراح ). ج ، حیض ، حوایض . (مهذب الاسماء) (منتهی الارب ). و رجوع به حائض شود : حایض او، من شده به گرمابه ماهی او، من طپیده در تابه . سنائی .لعبت زرنیخ
حایضلغتنامه دهخداحایض . [ ی ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از حیض . حایضة. (منتهی الارب ) (صراح ). ج ، حیض ، حوایض . (مهذب الاسماء) (منتهی الارب ). و رجوع به حائض شود : حایض او، من شده به گرمابه ماهی او، من طپیده در تابه . سنائی .لعبت زرنیخ
دم الحایضلغتنامه دهخدادم الحایض . [ دَ مُل ْ ی ِ ] (ع اِ مرکب ) خون حیض دار را گویند. (از اختیارات بدیعی ) (تحفه ٔ حکیم مؤمن ).
حایضلغتنامه دهخداحایض . [ ی ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از حیض . حایضة. (منتهی الارب ) (صراح ). ج ، حیض ، حوایض . (مهذب الاسماء) (منتهی الارب ). و رجوع به حائض شود : حایض او، من شده به گرمابه ماهی او، من طپیده در تابه . سنائی .لعبت زرنیخ