حایللغتنامه دهخداحایل . [ ی ِ ] (اِخ ) (چشمه ٔ...) ابوعبیده و ابوزیاد گویند: چشمه ٔ آبی است در بطن مروت در سرزمین یربوع . ابوعبیدة گوید : اذا قطعن حائلاً و المروت فأبعد اﷲ السویق الملتوت . (معجم البلدان ج 3</spa
حایللغتنامه دهخداحایل . [ ی ِ ] (اِخ ) ابن کلبی گوید: وادیی است میان دو کوه بنی طیی ٔ. امروءالقیس گوید : ابت اجاءٌ ان تسلم العام ربهافمن شاء فلینهض لها من مقاتل تبیت لبونی بالقُرَیّة أمّناو اسرحها غِبّاً بأکناف حائل بنوثعل جیرانها و حماتهاو تم
حایللغتنامه دهخداحایل . [ ی ِ ] (اِخ ) حفصی گوید: موضعی به یمامة است از بنی نمیر و بنی حمان از بنی کعب بن سعدبن زید مناةبن تمیم . و دیگران گفته اند: حایل در سرزمین یمامة از آن بنی قشیر است ، و آن وادیی است که ابتداء آن دهناء است . ابوزیاد گفته است حایل موضعی است میان سرزمین یمامه و باهلة، و آ
روغن حلپذیرsoluble oilواژههای مصوب فرهنگستاننامیزهای پایدار از آب و روغن با غلظت بالا که در عملیات فلزکاری برای روانسازی و خنکسازی و ممانعت از خوردگی به کار میرود متـ . روغن نامیزهای emulsifying oil
تگرگکاهیhail suppression, hail preventionواژههای مصوب فرهنگستاناز بین بردن دانههای بزرگ و زیانبار تگرگ که معمولاً با آمایش اَبر صورت میگیرد
گردشگری بینقارهایlong-haul tourism, long-haul travelواژههای مصوب فرهنگستانسفر طولانی غالباً بینقارهای که با هواپیما معمولاً بیش از پنج ساعت طول میکشد
گردشگری درونقارهایshort-haul tourism, short-haul travelواژههای مصوب فرهنگستانسفری درونقارهای یا محلی که با هواپیما معمولاً کمتر از پنج ساعت طول میکشد
منحنی بروکنرmass haul diagram, mass haul curve2واژههای مصوب فرهنگستانمنحنیای که براساس مسافت ترسیم میشود و نشاندهندة سطح مقطعهای عرضی خاکبرداری و خاکریزی و نیز مسافت حمل مصالح است
حرف حایللغتنامه دهخداحرف حایل . [ ح َ ف ِ ی ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) الف تأسیس . رجوع به حرف دخیل شود.
حوللغتنامه دهخداحول . [ ح ُوْ وَ ] (ع ص ) حُوَل . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به حول شود. || ج ِ حایل . (منتهی الارب ). رجوع به حایل شود.
دحایللغتنامه دهخدادحایل . [ دَ ی ِ ] (اِخ ) دحائل . یاقوت گمان برده است که همان دحلان باشد که نام جایی است رجوع به دحلان شود. (معجم البلدان ).
حرف حایللغتنامه دهخداحرف حایل . [ ح َ ف ِ ی ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) الف تأسیس . رجوع به حرف دخیل شود.
رحایللغتنامه دهخدارحایل . [ رَ ی ِ ] (ع اِ) رحائل . ج ِ رِحالة. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ج ِ رِحالة، به معنی زین یا زین چرمین سخت بی چوب که جهت سخت تاختن آن را نهند. (آنندراج ). رجوع به رحالة شود.