عبقرةلغتنامه دهخداعبقرة. [ ع َ ق َ رَ ] (ع ص ) زن پرگوشت نازک حسینه . (منتهی الارب ). التارّة الجمیله . (اقرب الموارد). || (مص ) درخشیدن سراب . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (المنجد).
آبکاریلغتنامه دهخداآبکاری . (ص نسبی ) منسوب به آبکار. || (حامص مرکب ) شغل و عمل آبکار. || (اِ مرکب ) دکان آبکار.
عبقریفرهنگ فارسی عمید۱. بزرگ قوم؛ سَرور.۲. نیکو و نفیس.۳. ویژگی کسی یا چیزی که نیرومندی و زیبایی او شگفتانگیز باشد.۴. (اسم) = عبقر: ◻︎ بهسختی بکشت این نمد بسترم / روم زاین سپس عبقری گسترم (سعدی۱: ۱۸۶)، ◻︎ کبکان دری غالیه در چشم کشیدند / سروان سهی عبقری سبز خریدند (منوچهری: ۱۶۵).