حجارةلغتنامه دهخداحجارة. [ ح ِ رَ ] (اِخ ) الحجارة. وادی الحجارة. نام شهری است به اندلس . رجوع به وادی الحجارة و معجم البلدان شود.
حجارةلغتنامه دهخداحجارة. [ ح ِ رَ ] (ع اِ) ج ِ حَجَر. (معجم البلدان ) (ترجمان القرآن ). و آن برخلاف قیاس است . و در دستور اللغة ادیب نطنزی آمده است که حجارة جمع حجرة است . حجاره . سنگها : شراب او سراب وجامش اودیه و نقل او حجاره و حصای او. م
حجارةدیکشنری عربی به فارسیسنگ , هسته , سنگ ميوه , سنگي , سنگ قيمتي , سنگسار کردن , هسته دراوردن از , تحجيرکردن
حجورةلغتنامه دهخداحجورة. [ ح َج ْ جو رَ ] (ع اِ) حاجورة. خیزگیر. (مهذب الاسماء). و آن نوعی لعب یعنی بازی است . (آنندراج ). بازی است مر کودکان را. (ناظم الاطباء).
حزورةلغتنامه دهخداحزورة. [ ح َ وَ رَ ] (اِخ ) موضعی به مکه نزدیک باب الحناطین . نام بازاری به مکه که هنگام بزرگ کردن مسجدالحرام به داخل آن افزوده گشت . (معجم البلدان ) (امتاع الاسماع ص 395 ج 1) (منتهی الارب ). || (باب ...) دری
حجارةالجولغتنامه دهخداحجارةالجو. [ ح ِ رَ تُل ْ ج َوو ] (ع اِ مرکب ) حجر بقرانی یا بقران و حجر سماوی . سنگها که از هوا بزمین افتد کوچک و بزرگ و آن توده های کانی است که از جوّ بر سطح زمین سقوط کند و چون در هوا باشد روشن و فروزان بود و آنها انقاض و شکسته های ستارگان باشند و چون بزمین نزدیک باشند زمی
حجارةالجولغتنامه دهخداحجارةالجو. [ ح ِ رَ تُل ْ ج َوو ] (ع اِ مرکب ) حجر بقرانی یا بقران و حجر سماوی . سنگها که از هوا بزمین افتد کوچک و بزرگ و آن توده های کانی است که از جوّ بر سطح زمین سقوط کند و چون در هوا باشد روشن و فروزان بود و آنها انقاض و شکسته های ستارگان باشند و چون بزمین نزدیک باشند زمی
رشح الحجارةلغتنامه دهخدارشح الحجارة. [ رَ حِل ْ ح ِ رَ ] (اِخ ) لقب عبدالملک بن مروان که بسبب بخلش بدان ملقب شده است . (از تاریخ سیستان ذیل ص 107 از «المستطرف فی کل فن مستظرف »).
وادی الحجارةلغتنامه دهخداوادی الحجارة. [دِل ْ ح ِ رَ ] (اِخ ) شهری است به اندلس در 57 هزارگزی مجریط (مادرید) و در طرف راست نهر هیتارس قرار دارد. فیلیپ دوم با ملکه ایزابلا از خاندان والوآ در این شهر ازدواج کرد. کاردینال بادرو مندوزه در آن درگذشت . مدفن کنت تاندیلا نخس
مقلع الحجارةدیکشنری عربی به فارسیلا شه شکار , شکار , صيد , توده انباشته , شيشه الماسي چهارگوش , اشکار کردن , معدن سنگ