حداکثرلغتنامه دهخداحداکثر. [ ح َدْ دِ اَ ث َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ، ق مرکب ) دست بالا، دست پر . بیشینه مقدار (اصطلاح جدید کتب پزشکی ). رجوع به کارآموزی داروسازی دکتر جنیدی ص 244 شود.
حداکثردیکشنری فارسی به انگلیسیall, extreme, extremity, farthest, outside, maximal, maximum, top, utmost
حداکثر اقامتmaximum stayواژههای مصوب فرهنگستانطولانیترین زمان لازم برای اقامت مسافر در یک مقصد مشخص، در ازای نرخ ثابتی که دستاندرکاران گردشگری تعیین کردهاند
حداکثر بارپذیریhigher mass limits, HMLواژههای مصوب فرهنگستانحداکثر بار محوری که خودروهای سنگین در مسیرهای تعیینشده و متناسب با ساختار جاده میتوانند بر سطح جاده تحمیل کنند
حداکثر مقدارmaximum quantityواژههای مصوب فرهنگستانبیشترین شمار اقلام خریداریشده که باید در زمان معین در انبار موجود باشند
حداکثر اقامتmaximum stayواژههای مصوب فرهنگستانطولانیترین زمان لازم برای اقامت مسافر در یک مقصد مشخص، در ازای نرخ ثابتی که دستاندرکاران گردشگری تعیین کردهاند
حداکثر بارپذیریhigher mass limits, HMLواژههای مصوب فرهنگستانحداکثر بار محوری که خودروهای سنگین در مسیرهای تعیینشده و متناسب با ساختار جاده میتوانند بر سطح جاده تحمیل کنند
حداکثر مقدارmaximum quantityواژههای مصوب فرهنگستانبیشترین شمار اقلام خریداریشده که باید در زمان معین در انبار موجود باشند
حداکثر اقامتmaximum stayواژههای مصوب فرهنگستانطولانیترین زمان لازم برای اقامت مسافر در یک مقصد مشخص، در ازای نرخ ثابتی که دستاندرکاران گردشگری تعیین کردهاند
حداکثر بارپذیریhigher mass limits, HMLواژههای مصوب فرهنگستانحداکثر بار محوری که خودروهای سنگین در مسیرهای تعیینشده و متناسب با ساختار جاده میتوانند بر سطح جاده تحمیل کنند
حداکثر سرعت فنیmaximum technical speedواژههای مصوب فرهنگستانبیشترین سرعت حرکت یک وسیلۀ حملونقل عمومی در شرایط جوّی عادی، بر روی خط مستقیمِ بدون شیب
حداکثر مقدارmaximum quantityواژههای مصوب فرهنگستانبیشترین شمار اقلام خریداریشده که باید در زمان معین در انبار موجود باشند