خدمات عادیregular transit services, all-day transit servicesواژههای مصوب فرهنگستانخدمات خطوط حملونقل عمومی در غالب ساعتهای روز که معمولاً بین 16 تا 18 ساعت است متـ . خدمات عادی حملونقل عمومی
حداءلغتنامه دهخداحداء. [ ح ِدْ دا ] (اِخ ) نام وادئی میان جده و مکه . بدانجا قلعه و نخلستانی است و سپس آنجا را حد مینامیدند. (معجم البلدان ).
حدالغتنامه دهخداحدا. [ ح ُ ] (ع اِ) غناء. آواز. نخستین بار برای آوازی که شتر را بدان رانند بکار رفته چنانکه «عوذة» برای آوازهای سحری و هر دو از یک ریشه است . زیرا که حاء به عین و دال به ذال بدل شود. (نشوء اللغة العربیة صص 160-161</
حذالةلغتنامه دهخداحذالة. [ ح ُ ل َ ] (ع اِ) کرانه ٔ دامن پیراهن . || نوعی از صمغ سرخ . || ریزه ٔ کاه . (منتهی الارب ). خرده ٔ کاه . (مهذب الاسماء).
حذافةلغتنامه دهخداحذافة. [ ح ُ ف َ ] (ع اِ) چیزی که از پوست و جز آن انداخته شود. (منتهی الارب ).- حذافه ای در رحل او نبودن ؛ در رحل او هیچ از طعام نبودن . (از منتهی الارب ).- خوردن و حذافه نگذاشتن ؛ خوردن و هیچ برجای نماندن از خوردنی .
حذاءلغتنامه دهخداحذاء. [ ح َذْ ذا ] (ع ص ) نعلین دوز. (دهار) (مهذب الاسماء). نعلین گر. (دستور ادیب نطنزی ). کفشگر. نعل گر. کفش دوز. کفاش . اُرُسی دوز. منسوب به حذو به معنی کفش . (سمعانی ) (منتهی الارب ). ج ، حَذّأون . (منتهی الارب ). || قصیده ای که در آن تصرف حَذَذ کرده باشند. (منتهی الارب )
حذاءلغتنامه دهخداحذاء. [ ح ِ ] (ع مص ) برابر کردن چیزی را با چیزی . برابر کردن چیز با چیز. برابر کردن در جهت . || اندازه کردن کفش و بریدن . (از منتهی الارب ). || افشاندن و پاشیدن ، چنانکه خاک را بر روی کسی . || گزیدن ، چنانکه تیزی سرکه زبان را. || عطا دادن . || در برابر کسی نشستن . || در براب
خالدلغتنامه دهخداخالد. [ ل ِ ] (اِخ ) حذّا. وی خالدبن مهران ، مکنی به ابومبارک مولی آل عبداﷲبن عامر است . لقب حذّا او را بدین جهت بود که با کفشگران می نشست و بنابر قولی حذّا از این جهت او را می گفتند که چون تکلم می کرد می گفت : «احذّ علی هذا الحدیث » مرگش در سال 141
اطروشلغتنامه دهخدااطروش . [اُ ] (اِخ ) ابوالقاسم علوی اطروش . نزیل استراباد و از افاضل علویان و اعیان اهل ادب بود. وی به قاضی ابوالحسن علی بن عبدالعزیز نامه ای نوشت که مشتمل بر نظم و نثر بود. ثعالبی نسخه ٔنامه ٔ مذکور را در یتیمةالدهر نقل کرده که در حدود یک صفحه است ، از جمله ٔ ابیاتی که در نا
کفشدوزلغتنامه دهخداکفشدوز. [ ک َ ] (نف مرکب ) کفاش . (ملخص اللغات کرمانی ). کسی که کفش می دوزد. (ناظم الاطباء). کفش دوزنده . آنکه کفش دوزد. کفاش . کفشگر. اسکاف . حذأ. ارسی دوز. (یادداشت مؤلف ) : پیر مردی لطیف در بغداددختر خود به کفشدوزی داد. <p class="autho
زوارلغتنامه دهخدازوار. [ زُوْ وا ] (ع ص ، اِ) ج ِ زائر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). زیارت کنندگان . (آنندراج ). زیارت کنندگان و این ج ِ زائر است . (غیاث ). از این کلمه ارباب سؤال اراده میشود رعایت ادب را. آنگاه که آوازه ٔ سخای خالد برمکی در اکناف جهان پیچید مردم از همه جا ر
کفشگرلغتنامه دهخداکفشگر. [ ک َ گ َ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) کسی که کفش می دوزد. اسکاف . اسکوف . حذأ. کفاش . خفاف . (یادداشت مؤلف ). اسکاف . سیکف : کفشگر دیدمرد داور تفت لیف در کون او نهاد و برفت . فرالاوی .نه کفشگری که دوختستی نه
حذالةلغتنامه دهخداحذالة. [ ح ُ ل َ ] (ع اِ) کرانه ٔ دامن پیراهن . || نوعی از صمغ سرخ . || ریزه ٔ کاه . (منتهی الارب ). خرده ٔ کاه . (مهذب الاسماء).
حذافةلغتنامه دهخداحذافة. [ ح ُ ف َ ] (ع اِ) چیزی که از پوست و جز آن انداخته شود. (منتهی الارب ).- حذافه ای در رحل او نبودن ؛ در رحل او هیچ از طعام نبودن . (از منتهی الارب ).- خوردن و حذافه نگذاشتن ؛ خوردن و هیچ برجای نماندن از خوردنی .
حذاءلغتنامه دهخداحذاء. [ ح َذْ ذا ] (ع ص ) نعلین دوز. (دهار) (مهذب الاسماء). نعلین گر. (دستور ادیب نطنزی ). کفشگر. نعل گر. کفش دوز. کفاش . اُرُسی دوز. منسوب به حذو به معنی کفش . (سمعانی ) (منتهی الارب ). ج ، حَذّأون . (منتهی الارب ). || قصیده ای که در آن تصرف حَذَذ کرده باشند. (منتهی الارب )
حذاءلغتنامه دهخداحذاء. [ ح ِ ] (ع مص ) برابر کردن چیزی را با چیزی . برابر کردن چیز با چیز. برابر کردن در جهت . || اندازه کردن کفش و بریدن . (از منتهی الارب ). || افشاندن و پاشیدن ، چنانکه خاک را بر روی کسی . || گزیدن ، چنانکه تیزی سرکه زبان را. || عطا دادن . || در برابر کسی نشستن . || در براب