لغتنامه دهخدا
اذلاق . [ اِ ] (ع مص ) تیز کردن ، چنانکه کارد را. || بی آرام کردن کسی را. (منتهی الارب ). جنبانیدن . (تاج المصادر بیهقی ). || سست کردن ، چنانکه روزه کسی را: اذلاق صوم . || اذلاق طائر؛ فضله افکندن پرندگان . سرگین انداختن مرغ . (منتهی الارب ). || اذلاق سراج ؛ روشن کردن چراغ را.