حرارةدیکشنری عربی به فارسیگرما , گرمي , حرارت , تندي , خشم , عصبانيت , اشتياق , وهله , نوبت , تحريک جنسي زنان , طلب شدن جانور , فحليت , گرم کردن , برانگيختن , بهيجان امدن
حرارهلغتنامه دهخداحراره . [ ح َ رَ ] (ع اِ) حرارت . قول . تصنیف . ترانه : کخ کخ ؛ حرارة و وجد و حال صوفیان . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نسخه ٔ خطی نخجوانی ). حال . ملمع. شرقی . عروض البلد. زجل . موشح . موشحه . ترانه . دف زدن بشادی . کان و کان . کاری . موالیا. قوماه . ملعبه .رقص کردن و تاب دادن دف را
حروریةلغتنامه دهخداحروریة. [ ح َ ری ی َ ](اِخ ) نسبتی است در گفته ٔ نابغه ٔ جعدی : ایا دار سلمی بالحروریة اسلمی الی جانب الصمان فالمتثلم أقامت به البردین ثم تذکرت منازلها بین الدخول فجرثم .(معجم البلدان ).
حروریةلغتنامه دهخداحروریة. [ ح َ ری ی َ ] (اِخ ) فرقه ای از پانزده مذهب خوارج . (بیان الادیان ). طائفه ای از خوارج که در حروراء اجتماع کرده به مخالفت علی بن ابیطالب برخاستند. (سمعانی ). فرقه ٔ خوارج منسوب به حروراء، قریه ای به کوفه . گروهی از خوارج پیروان نجدةبن عامر حنفی حروری خارجی . واز آن ر
چارپارهلغتنامه دهخداچارپاره . [ رَ / رِ ](اِ مرکب ) نوعی گلوله ٔ تفنگ . قطعات سرب غیر منتظم بریده کوچکتر از گلوله و بزرگتر از ساچمه . گلوله ٔ تفنگ که چهار یک گلوله های عادی است . نوعی گلوله ٔ غیر مدور که از سرب میریزند و بیشتر در تفنگ های سرپر قدیم .بکار میرفت .
گهرپارهلغتنامه دهخداگهرپاره . [ گ ُ هََ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) مخفف گوهرپاره . یک قطعه جواهر. قطعه ای از گوهر. مروارید پربها. (از ناظم الاطباء).
منظم الحرارةدیکشنری عربی به فارسیالت تعديل گرما , دستگاه تنظيم گرما , بوسيله الت تعديل گرماکنترل کردن