حرارتلغتنامه دهخداحرارت . [ ح َ رَ ] (ع مص ، اِمص ) حَرارة. گرمی . حرور. گرما.گرم شدن . حَرّ (در تمام معانی ). مقابل برودت . سخونت . تبش . تف . تفتگی . تاب . کیفیت ملموسه ٔ فاعله ای که ازشأن آن تصعید رَطْب و ترسیب یابس است : گفتم حرارت است هم او مادر او ریاح گف
حرارتدیکشنری فارسی به انگلیسیfervency, fire, heat, oomph, passion, temperature, thermo-, verve, vigor, vigour, warmth
پخسیدنلغتنامه دهخداپخسیدن .[ پ َ دَ ] (مص ) پژمردن از غم و تَبش . (فرهنگ اسدی نسخه ٔ آقای نخجوانی ). فروپژمردن از زخمی یا غمی یا آسیبی . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی ). تافتن دل از غم تهی دستی . گدازش و کاهش بدن از اندوه . پژمرده شدن : همچو گرمابه که تفسیده بودتنگ آئی جان
مدشلغتنامه دهخدامدش . [ م َ دَ ] (ع مص ) سست شدن بینائی . (منتهی الارب ). به مَدَش دچار شدن چشم . (از متن اللغة). || تاریک شدن چشم از گرسنگی یا از گرمی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). || فروهشته شدن پی دست و کم گوشت گردیدن دست یا باریک گشتن آن . (از منتهی الارب ). سست بودن
زبدالبحرلغتنامه دهخدازبدالبحر. [ زَ ب َ دُل ْ ب َ ] (ع اِ مرکب ) کف دریا. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (مهذب الاسماء). جسمی است مستطیل ، بیضی ، سست دارای سوراخهایی ریز که بر سطح آب دریاها یافت میشود و در معالجه ٔ بیماریها به کار میرود. زبدالبحر را لسان البحر نیز میگویند، زیرا شبیه به
زبیبلغتنامه دهخدازبیب . [ زَ ] (ع مص ) اجتماع آب دهان در دو کنج دهن . (از لسان العرب ). || بسیاری موی . مصدر زَب ّ. مصدر دیگرش زَبَب است . (متن اللغة). رجوع به ازب و زبب و زببه و زباء شود. || (اِ) کف آب . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ) (شرح قاموس ) (ناظم الاطباء). و بدین معنی است زب
حرارتلغتنامه دهخداحرارت . [ ح َ رَ ] (ع مص ، اِمص ) حَرارة. گرمی . حرور. گرما.گرم شدن . حَرّ (در تمام معانی ). مقابل برودت . سخونت . تبش . تف . تفتگی . تاب . کیفیت ملموسه ٔ فاعله ای که ازشأن آن تصعید رَطْب و ترسیب یابس است : گفتم حرارت است هم او مادر او ریاح گف
حرارتدیکشنری فارسی به انگلیسیfervency, fire, heat, oomph, passion, temperature, thermo-, verve, vigor, vigour, warmth
حرارتلغتنامه دهخداحرارت . [ ح َ رَ ] (ع مص ، اِمص ) حَرارة. گرمی . حرور. گرما.گرم شدن . حَرّ (در تمام معانی ). مقابل برودت . سخونت . تبش . تف . تفتگی . تاب . کیفیت ملموسه ٔ فاعله ای که ازشأن آن تصعید رَطْب و ترسیب یابس است : گفتم حرارت است هم او مادر او ریاح گف