حرادیلغتنامه دهخداحرادی . [ ح َ دی ی ] (ع اِ) ج ِ حُردی ّ. بندهای نی که بر تیرهای سقف اندازند. حُردی ّ یکی . (منتهی الارب ).
ارادیلغتنامه دهخداارادی . [ اِ ] (از ع ، ص نسبی ) منسوب به اراده . طوعی . اختیاری . به میل . عن قصد. به عمد: گوش آدمی را حرکت ارادی نباشد. تنفس حیوان ارادی نیست .
اراضیلغتنامه دهخدااراضی . [ اَ ] (اِخ ) از بلوکات قم ، و عده ٔ قرای آن 15 و جمعیت 3000 تن است . رجوع به جغرافیای سیاسی تألیف کیهان ص 394 و 396 شود.