حرام شدنلغتنامه دهخداحرام شدن . [ ح َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) تلف شدن . از حیز انتفاع افتادن . نفله شدن . بی فایده شدن . بی نتیجه از میان رفتن . || ممنوع و محظور شدن . محرم شدن . محرم گردیدن . حرمت : برامش بباش و بشادی خرام می و جام با ما چرا شد حرام . <p class="au
حرام شدنفرهنگ مترادف و متضاد۱. تلف شدن، ضایع شدن، نفله شدن ۲. از بین رفتن، نابود شدن ۳. منع شدن، ممنوع شدن ۴. غیرشرعی اعلامشدن، نامشروع دانستن ۵. ناممکن شدن
بُرقوزنیreamواژههای مصوب فرهنگستانتمیز کردن سطح آسیبدیده یا سوراخشده پیش از تعمیر کردن یا پنچرگیری
حراملغتنامه دهخداحرام . [ ح َ ] (اِخ ) نام محله و خطه ٔ بزرگی است در کوفه که آن را بمناسبت نسبت به حرام بن کعب بنی حرام گویند. || و نیز بنی حرام محله ٔ بزرگی در بصره است و منسوب به حرام بن سعدبن عدی میباشد. (مراصدالاطلاع ) (معجم البلدان ).
حراملغتنامه دهخداحرام . [ ح َ ] (ع ص ) ناروا. ناشایسته . ناشایست . محرم . محظور. ممنوع . شفور. شفود. شغور. عملی که ترکش راجح و از فعلش هم منع باشد. حرمت . منکر. منکره . نامشروع . ضجاج . غیرجائز. خلاف شرع . غیرمباح . خلاف قانون . غیرقانونی . فاسد. نامجاز. محجر. محجور. کار ناشایستی که بر خلاف گ
حراملغتنامه دهخداحرام . [ ح َ ] (ع مص ) منع کردن . (غیاث اللغات ). حظر. ممنوع کردن چیزی را. اِحْماء. حرمت . || ناروا شدن . (زوزنی ). ناروا گردیدن . در حال تعدی با کردن و فرمودن و گردانیدن ، و در لزوم با شدن و گردیدن صرف شود.
حراملغتنامه دهخداحرام . [ ح ِ ] (ع مص ) گشن خواه شدن سگ ماده و هر ماده از ذوات الظلف (چارپایان سم شکافته ): حَرِمَت الذئبة و الکلبة و کل انثی من ذوات الظلف حراماً. (منتهی الارب ).
حراملغتنامه دهخداحرام . [ ح َ ] (اِخ ) نام محله و خطه ٔ بزرگی است در کوفه که آن را بمناسبت نسبت به حرام بن کعب بنی حرام گویند. || و نیز بنی حرام محله ٔ بزرگی در بصره است و منسوب به حرام بن سعدبن عدی میباشد. (مراصدالاطلاع ) (معجم البلدان ).
حراملغتنامه دهخداحرام . [ ح َ ] (ع ص ) ناروا. ناشایسته . ناشایست . محرم . محظور. ممنوع . شفور. شفود. شغور. عملی که ترکش راجح و از فعلش هم منع باشد. حرمت . منکر. منکره . نامشروع . ضجاج . غیرجائز. خلاف شرع . غیرمباح . خلاف قانون . غیرقانونی . فاسد. نامجاز. محجر. محجور. کار ناشایستی که بر خلاف گ
حراملغتنامه دهخداحرام . [ ح َ ] (ع مص ) منع کردن . (غیاث اللغات ). حظر. ممنوع کردن چیزی را. اِحْماء. حرمت . || ناروا شدن . (زوزنی ). ناروا گردیدن . در حال تعدی با کردن و فرمودن و گردانیدن ، و در لزوم با شدن و گردیدن صرف شود.
حراملغتنامه دهخداحرام . [ ح ِ ] (ع مص ) گشن خواه شدن سگ ماده و هر ماده از ذوات الظلف (چارپایان سم شکافته ): حَرِمَت الذئبة و الکلبة و کل انثی من ذوات الظلف حراماً. (منتهی الارب ).