چارشانهلغتنامه دهخداچارشانه . [ ن َ / ن ِ ] (ص مرکب ) کسی که قدش کوتاه و شانه هایش پهن و قوی باشد. (از آنندراج ) : ز ضرب گرز کین از هر کرانه شده بالا بلندان چارشانه . محمد قلی سلیم (از آنندراج ). || ق
حرشالغتنامه دهخداحرشا. [ ح َ ] (ع اِ) حَرثا (با ثاء مثلثة). حَرشاء. حرشانه . خردل بری . قجی . نباتیست همچون سپندان . (مهذب الاسماء). خردل البر. حریشه . ظفرقطورا. نبات شعری ینبت فی الارض الحرشاء الجبلیة. (ابن البیطار). ایهقان . جرجیر بری .