خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حرون پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
حرون
لغتنامه دهخدا
حرون . [ ح َ ] (اِخ ) حجاج بن قتیبةبن مسلم الحرون . یکی ازاطرافیان مروان حمار آخرین خلیفه ٔ اموی است که بهمراه وی فرار کرد. و داستان جنگها و گریزهای وی را ابن عبدربه در العقد الفرید ج 5 صص 232-235 آورده است .
-
حرون
لغتنامه دهخدا
حرون . [ ح َ ] (اِخ ) نام اسب ابوصالح مسلم باهلی بن عمرو. || نام اسپ شقیق بن جریر باهلی . || نام اسپ مقسم بن کثیر. || نام اسپی است نر از عرب که اسپهای مشهور از قبیل بطان و بطین و ذائد و جز آن از نسل وی باشند.
-
حرون
لغتنامه دهخدا
حرون . [ ح َ ] (ع ص ، اِ) اسب سرکش . اسب توسن . اسب نافرمان . اسب بی فرمان . اسب ناآموخته . آن اسب که برجای ایستد و نرود. (مهذب الاسماء).شموس . اسب ناآموخته و عرب نیز حرون گویند. (صحاح الفرس ). توسن از ستوران که سم غیرشکافته دارند. (منتهی الارب ). چم...
-
حرون
لغتنامه دهخدا
حرون . [ ح ُ ] (ع مص ) حَرونی کردن ستور.(تاج المصادر بیهقی ). ستهیدن اسپ . توسنی کردن اسپ . سرکشی کردن اسپ . نافرمانی کردن اسپ . بی فرمانی کردن اسپ . حران . خلاء. بازایستادن از رفتن ستور ناکفته سم .
-
حرون
لغتنامه دهخدا
حرون .[ ح َ ] (اِخ ) ابن مهلب . رجوع به حبیب بن مهلب شود.
-
واژههای مشابه
-
حبیب حرون
لغتنامه دهخدا
حبیب حرون . [ ح َ ب ِ ح َ ] (اِخ ) رجوع به حبیب بن مهلب شود.
-
جستوجو در متن
-
حران
لغتنامه دهخدا
حران . [ ح ِ ] (ع مص ) حَرون شدن . حَرونی کردن ستور. (زوزنی ). توسنی کردن و بازایستادن از رفتن ستور ناکفته سُم . حُرون . توسنی .
-
گاه گیر
لغتنامه دهخدا
گاه گیر. (ص مرکب ) گه گیر. توسن . حرون (اسب ). بی فرمان (اسب ). (زمخشری ). رجوع به گه گیر شود.
-
عصفری
لغتنامه دهخدا
عصفری . [ ع ُ ف ُ ] (اِخ ) نام اسب محمدبن یوسف برادر حجاج است که از نسل حرون بوده است . (از منتهی الارب ).
-
حران
لغتنامه دهخدا
حران . [ ح َرْ را ] (ع ص ) تشنه . عطشان . مرد تشنه . (مهذب الاسماء). ج ، حِرار. || سخت حَرون (اسپ و جز آن ). (معجم البلدان ).
-
فانافس ارنیون
لغتنامه دهخدا
فانافس ارنیون . [ ] (معرب ، اِ مرکب ) نوعی صغیر زومراست منسوب به اطبای حرون که قریه ای است از جبال شام . || زوفای خشک . (فهرست مخزن الادویه ).
-
عکص
لغتنامه دهخدا
عکص . [ ع َ ک َ ] (ع مص ) توسنی نمودن دابه و بازایستادن از رفتن . (از منتهی الارب ). «حرون » شدن دابه . || بدخوی شدن شخص . (از اقرب الموارد).
-
زبرسون
لغتنامه دهخدا
زبرسون . [ زَ ب َ ] (اِ مرکب ) سوی بالایین . زبرین سوی یا زبرسوی : بر شمال آن (کوه حرون ) یکی سوراخ است چنانکه تیر آنجا برنرسد و از زبرسون کسی آنجا نتواند آمد. (تاریخ سیستان چ بهار چ 1 ص 14).