حريردیکشنری عربی به فارسیاطلس , دبيت , اطلسي , جلا , پرداخت , ابريشم , نخ ابريشم , نخ ابريشم مخصوص طراحي , پارچه ابريشمي , لباس ابريشمي
حریرلغتنامه دهخداحریر. [ ح َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش کرند به قصرشیرین . دامنه و سردسیر است و 28 تن سکنه ٔ مسلمان دارد. زبانشان کردی و فارسی است . آب از سراب محلی و محصول آن غلات ، حبوبات ، صیفی ، لبنیات ، انگور، توتون ، چغندر قند و مختصر میوه جا
هریرلغتنامه دهخداهریر. [ هََ ] (اِخ ) بقول ابن الندیم یکی از بلغای عشره ٔ ناس است . (یادداشت به خط مؤلف ).
حریرفروشیلغتنامه دهخداحریرفروشی . [ ح َ ف ُ ] (حامص مرکب ) عمل حریرفروش . || (اِ مرکب ) دکان حریرفروش .
حریرلغتنامه دهخداحریر. [ ح َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش کرند به قصرشیرین . دامنه و سردسیر است و 28 تن سکنه ٔ مسلمان دارد. زبانشان کردی و فارسی است . آب از سراب محلی و محصول آن غلات ، حبوبات ، صیفی ، لبنیات ، انگور، توتون ، چغندر قند و مختصر میوه جا
حریربافیلغتنامه دهخداحریربافی .[ ح َ ] (حامص مرکب ) شغل حریرباف . عمل حریرباف . || (اِ مرکب ) دستگاه و دکان حریرباف : حریربافی چالوس زمانی از لین بهتر و ارزانتر حریر تهیه میکردو حریر چالوس به بازارهای اروپا و امریکا میرفته .
حریربرلغتنامه دهخداحریربر. [ ح َ ب َ ] (ص مرکب ) آنکه بر بنرمی حریر دارد : سرو است و بت نگار من آن ماه جانورگر سرو سنگدل بود و بت حریربر.عنصری .