حرکاتلغتنامه دهخداحرکات . [ ح َ رَ ] (ع اِ) ج ِ حرکت . (دهار). حرکتها. جنبشها. جنبیدن ها. مقابل سکنات : حرکاتش همه رهه هنر است برم از جان من عزیزتر است . عنصری .متناسبند و موزون حرکات دلفریبت متوجهند با ما سخنان بی حسیبت . <
عرکاتلغتنامه دهخداعرکات . [ ع َ رَ ] (ع اِ) ج ِ عَرَکة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به عرکة شود.
عرقاتلغتنامه دهخداعرقات .[ ع َ رَ ] (ع اِ) چوب نخستین دلو. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). عرقاة. رجوع به عرقاة شود. || ج ِ عَرَقة. (منتهی الارب ). رجوع به عرقة شود. || ج ِ عَرَق . (ناظم الاطباء). رجوع به عرق شود.
حرکت و سکونلغتنامه دهخداحرکت و سکون . [ ح َ رَ ک َ ت ُ س ُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) رجوع به حرکات و سکنات شود.
حرکات و سکناتلغتنامه دهخداحرکات و سکنات . [ ح َ رَ ت ُ س َ ک َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) رفتار. کردار. مجموع حالات کسی . همه ٔ اعمال کسی : فروغ خشم درحرکات و سکنات او پیدا آمده بود. (کلیله و دمنه ).
شکرسوارلغتنامه دهخداشکرسوار. [ ش َ ک َ س َ ] (ص مرکب ) کسی که حرکات و سکنات او بغایت شیرین و خوش آینده بود. (آنندراج ). || سواری که سواری وی مطبوع نماید. (فرهنگ فارسی معین ). که در سواری شیرین کاری کند. و رجوع به شکرسماع شود.
قالتلغتنامه دهخداقالت . [ ل َ ] (ع اِ) قال . در مقابل حال . حرکات و سکنات : و قالت و حالت آن بنده همه کرامات گردد. (اسرارالتوحید ص 235).قالت من نیمروزحالت من نیمشب تیغ کشد هندوئی تیر زند ناوکی .خاقانی .</p
سکناتلغتنامه دهخداسکنات . [ س َ ک َ ] (ع اِ) ضد حرکات . این جمع سکنه است به معنی سکون و استقامت باشد. (آنندراج ) (غیاث ) : فروغ خشم در حرکات وسکنات او (شیر) پیدا آمده بود. (کلیله و دمنه ). از حرکات و سکنات او تبرا نمود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
حرکاتلغتنامه دهخداحرکات . [ ح َ رَ ] (ع اِ) ج ِ حرکت . (دهار). حرکتها. جنبشها. جنبیدن ها. مقابل سکنات : حرکاتش همه رهه هنر است برم از جان من عزیزتر است . عنصری .متناسبند و موزون حرکات دلفریبت متوجهند با ما سخنان بی حسیبت . <
حرکاتلغتنامه دهخداحرکات . [ ح َ رَ ] (ع اِ) ج ِ حرکت . (دهار). حرکتها. جنبشها. جنبیدن ها. مقابل سکنات : حرکاتش همه رهه هنر است برم از جان من عزیزتر است . عنصری .متناسبند و موزون حرکات دلفریبت متوجهند با ما سخنان بی حسیبت . <
خوش حرکاتلغتنامه دهخداخوش حرکات . [ خوَش ْ / خُش ْ ح َ رَ ] (ص مرکب ) خوش رفتار. آنکه حرکت و رفتار نکو دارد. آنکه در حرکاتش لغزش نیست . || شیرین حرکات . طناز. || خوش خلق . خوش اخلاق . خوش کردار.
خیرالحرکاتلغتنامه دهخداخیرالحرکات .[ خ َ رُل ْ ح َ رَ ] (ع اِ مرکب ) بهترین حرکتها. || کنایه از نماز است . (از شرفنامه ٔ منیری ).
شیرین حرکاتلغتنامه دهخداشیرین حرکات . [ ح َرَ ] (ص مرکب ) آنکه حرکات وی دلپذیر باشد. (ناظم الاطباء). خوش ادا. با اطوار و رفتار مطبوع : فتنه انگیزی و خونریزی و خلقی نگرانندکه چه شیرین حرکاتی و چه مطبوع کلامی . سعدی .خیز و بالا بنما ای بت ش
محرکاتلغتنامه دهخدامحرکات . [ م ُ ح َرْ رِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ محرکة. رجوع به محرکة شود.- محرکات قدسیه ؛ در اصطلاح فلسفه عقول مجرده که مدبرات عقلیه هم نامیده میشوند. (اسفار ج 3 ص 142).