حساس به آبیcyanolabeواژههای مصوب فرهنگستانرنگیزهای در یاختههای مخروطی شبکیه که حساسیت آن در مقابل بخش آبی طیف نور مرئی بیش از دیگر رنگیزهها است
سس پنیرcheese sauceواژههای مصوب فرهنگستانهریک از انواع سسهای سفید طعمدارشده با پنیر که عمدتاً برای پوشش دادن برخی از غذاها مانند نیرشته یا ماهی، به کار میرود
سس پیالهایdipping sauce, dipواژههای مصوب فرهنگستانهریک از انواع چاشنیهایی که ویژة غذاهای انگشتی و نانها و برگک سیبزمینی و سبزیجات است و در ظروف دهانگشاد و کاسهمانند عرضه میشود تا بتوان خوراک را مستقیماَ و بههنگام صرف غذا در آن غوطهور یا به آن آغشته کرد
لرزهیاب بالای چاهuphole geophone, shotpoint seis, bug 3, uphole seisواژههای مصوب فرهنگستانلرزهیاب مستقر در نزدیکی دهانۀ چال انفجار
ایستاموجseicheواژههای مصوب فرهنگستانموج ایستادهای در یک حوزة بسته یا نیمبسته که حرکت آونگوار آن پس از اتمام نیروی اولیه ادامه دارد
آبیبیهنجاریtritanomalyواژههای مصوب فرهنگستانیکی از انواع نادر سهرنگبینی بیهنجار که در آن حساسیت یاختههای مخروطی حساسبهآبی کاهش یافته است
حساسلغتنامه دهخداحساس . [ ح َ ] (ع اِ) در حق چیزی گویند که آنرا تفحص کنند و نیابند. (منتهی الارب ).و فارسی زبانان در این وقت «لعنت بر شیطان » گویند.
حساسلغتنامه دهخداحساس . [ ح َس ْ سا ] (ع ص ) نیک دریابنده . (غیاث ). بسیارحس . سخت ادراک . تیزحس . شدیدالحس .- سلولهای حساس ؛ یاخته های احساس کننده . رجوع به سلول و به کتاب جانورشناسی عمومی فاطمی ص 168 و <span class="hl" dir="ltr"
حساسلغتنامه دهخداحساس . [ ح ُ ] (ع اِ) ماهی ریز که آن را خشک کنند. (منتهی الارب ). ماهی خرد. (مهذب الاسماء). || پاره های سنگ ریزه . || ریزه از چیزی . || شومی . || بدخوئی . (منتهی الارب ). || بدخو. (مهذب الاسماء). || ج ِ حُساسَة.
حساسدیکشنری عربی به فارسیظريف , خوشمزه , لطيف , نازک بين , حساس , نفوذ پذير , داراي حساسيت , غلغلکي , زود رنج , نازک نارنجي , دل نازک
حساسفرهنگ فارسی عمید۱. کسی که سریعاً از اعمال دیگران ناراحت میشود.۲. ویژگی چیزی که سریعاً در برابر عوامل بیگانه عکسالعمل نشان میدهد.٣. [مجاز] مهم: موقعیت حساس.٤. دارای گیرایی قوی: شامهٴ حساس.
حساسلغتنامه دهخداحساس . [ ح َ ] (ع اِ) در حق چیزی گویند که آنرا تفحص کنند و نیابند. (منتهی الارب ).و فارسی زبانان در این وقت «لعنت بر شیطان » گویند.
حساسلغتنامه دهخداحساس . [ ح َس ْ سا ] (ع ص ) نیک دریابنده . (غیاث ). بسیارحس . سخت ادراک . تیزحس . شدیدالحس .- سلولهای حساس ؛ یاخته های احساس کننده . رجوع به سلول و به کتاب جانورشناسی عمومی فاطمی ص 168 و <span class="hl" dir="ltr"
حساسلغتنامه دهخداحساس . [ ح ُ ] (ع اِ) ماهی ریز که آن را خشک کنند. (منتهی الارب ). ماهی خرد. (مهذب الاسماء). || پاره های سنگ ریزه . || ریزه از چیزی . || شومی . || بدخوئی . (منتهی الارب ). || بدخو. (مهذب الاسماء). || ج ِ حُساسَة.
روح حساسلغتنامه دهخداروح حساس . [ ح ِ ح َس ْ سا ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) بقول غزالی از مراتب ارواح نورانیه ٔ بشریه است و آن روحی است که محسوسات را بوسیله ٔ حواس پنجگانه تلقی میکند و گویی این اصل و اول روح حیوانی است زیرا حیوانیت حیوان بدان است و بچه ٔ شیرخواره نیز آن را دارد. (از کشاف اصطلاحات ا