حسودیلغتنامه دهخداحسودی . [ ح َ ] (حامص ) بدخواهی . رشگنی . حَسَد : کسی که غال شد اندر حسودی تو ملک خدای خانه ٔ وی جای رحبه دادش غال . عماره .اگرچه حسودی ز هر در بودبرادر هم آخر برادر بود.(یوسف و زلیخا).</p
آسودگیلغتنامه دهخداآسودگی . [ دَ / دِ] (حامص ) آرامش . آرامی . نرمی . آهستگی . فراغ بال . جمعیت خاطر. راحت . استراحت . سبات . بی رنجی : بباشیم بر آب و چیزی خوریم وزآن پس به آسودگی بگذریم . فردوسی .خو
آسودگیفرهنگ فارسی عمید۱. آسوده بودن: ◻︎ ای گرفتار و پایبند عیال / دیگر آسودگی مبند خیال (سعدی: ۱۰۰).۲. آرامش.۳. [قدیمی] استراحت: ◻︎ ز نیروی و آسودگی اسپ و مرد / نیندیشد از روزگار نبرد (فردوسی: ۷/۵۰۳).
آسودگیدیکشنری فارسی به انگلیسیconvenience, ease, leisure, quietude, ranquility, relaxation, repose, rest, tranquillity
حسدفرهنگ فارسی عمید۱. = ⟨ حسد بردن۲. (صفت) [قدیمی، مجاز] مایۀ حسادت.⟨ حسد بردن: (مصدر لازم) به مال و مقام کسی حسودی کردن و زوال آن را خواستن؛ حسادت.
جحود آوردنلغتنامه دهخداجحود آوردن . [ ج ُ وَ دَ ] (مص مرکب ) انکار کردن . منکر شدن : جمله کوران را دوا کن جز حسودکز حسودی بر تو می آرد جحود. (مثنوی ).رجوع به جحود شود.
غاللغتنامه دهخداغال . (اِ) سوراخ گوسفندان در کوه . (لغت فرس اسدی ). مغاره ای که شبانان به جهت شبها خوابیدن گوسفندان در صحرا و دامن کوه سازند. (برهان ). شکاف کوه و مغاکی که حیوانات شب در آن خسبند و متبدل غار است . (انجمن آرا) (آنندراج ). سوراخی باشد که جانوران صحرایی همچو روباه و شغال و کفتار
رحبةلغتنامه دهخدارحبة. [ رَ ب َ ] (ع ص ) رَحَبة. مؤنث رَحْب . فراخ . یقال : ارض رحبة. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). زمین فراخ . (از منتخب اللغات ) (از غیاث اللغات ). رجوع به رَحْب شود. || (اِ) پیش خانه . پیش آستانه ٔ در. (یادداشت مؤلف ). پیرامون سرای . (دهار). || گشادگی جای و ساحت آن . (نا
تابهلغتنامه دهخداتابه . [ب َ / ب ِ ] (اِ) (از: تاب + ه پسوند آلت ). پهلوی تاپک . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). ظرفی باشد پهن که در آن کوکو و خاگینه و ماهی بریان کنند. (برهان ) (آنندراج ). ظرفی است برای پختن چیزی از قبیل گوشت و ماهی و غیره و آن را ماهی تابه نی