حصیربافلغتنامه دهخداحصیرباف . [ ح َ ] (نف مرکب ) آنکه نسج حصیر کند. آنکه بوریا بافد. حصیری . بوریاباف : و گویند که حصیرباف بوده . (تذکره ٔ دولتشاه ص 35).
زیغگرلغتنامه دهخدازیغگر. [ گ َ ] (ص مرکب ) زیغباف . (انجمن آرا). حصیرباف . بوریاباف . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به زیغ شود.