حطاطلغتنامه دهخداحطاط. [ ح َ ] (ع اِ) دمیدگیهای روی و سرنره که ریم دهد و قرحه نکند. (از منتهی الارب ). و صاحب کشاف اصطلاحات الفنون گوید: دانه ای است که در صورت آدمی بیرون آید. (از بحر الجواهر). بثره که بر روی پیدا آید. || کفک شیر. (منتهی الارب ). || حطاط الکمرة؛ کرانه های آن . (منتهی الارب ).
حتاتلغتنامه دهخداحتات . [ ح ُ ] (اِخ ) ابن یزیدبن علقمةبن جری بن سفیان بن مجاشع دارم دارمی مجاشعی ... ابن اسحاق و ابن کلبی او را در وفد بنی تمیم که به نزد پیغمبر آمدند برشمردند. ابن هشام گوید: او است که گفت :لعمر ابیک فلاتکذبن لقد ذهب الخیر الا قلیلاًلقد فتن الناس فی دینهم و ا
حتاتلغتنامه دهخداحتات . [ ح ُ ] (اِخ ) ابن ذریح . مرزبانی گفت : در روز جنگ پل کشته شد و پدر او در رثای وی سرود : ابغی الحتات فی الجیاد و لاأری له شبهاً مادام ﷲ ساجدُو کان حتات کالشهاب حیاته و کل ّ شهاب لامحالة خامِدٌ.(الاصابة ج <s
حتاتلغتنامه دهخداحتات . [ ح ُ ] (اِخ ) ابن عمرو انصاری برادر ابوسیر. صحابیست . و بعضی نام او را حباب بن عمرو گفته اند. رجوع به حباب بن عمرو شود.
حطاطةلغتنامه دهخداحطاطة. [ ح َ طَ ] (ع ص ، اِ) مرد خرد و ریزه . || دختر خردسال . || هر چیز که خرد دانند آنرا. || یکی حَطاط. یعنی یکی از دمیدگیهای روی و سر نره که ریم دهد و قرحه نکند. (منتهی الارب ). یکی بثره و دانه از دمیدگیهای روی . برجستگی روی . (مهذب الاسماء). بردمیدگی روی .
حطاطةلغتنامه دهخداحطاطة. [ ح َ طَ ] (ع ص ، اِ) مرد خرد و ریزه . || دختر خردسال . || هر چیز که خرد دانند آنرا. || یکی حَطاط. یعنی یکی از دمیدگیهای روی و سر نره که ریم دهد و قرحه نکند. (منتهی الارب ). یکی بثره و دانه از دمیدگیهای روی . برجستگی روی . (مهذب الاسماء). بردمیدگی روی .
احطاطلغتنامه دهخدااحطاط. [ اِ ] (ع مص ) دمیدگی آوردن روی یا فربه شدن و تهبج کردن : احطَّ وجهه . (منتهی الارب ).
استحطاطلغتنامه دهخدااستحطاط. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) چیزی کم کردن خواستن . استنقاص . (منتهی الارب ). کم کردن خواستن از بهای چیزی . (تاج المصادر بیهقی ). اوکندن خواستن . (زوزنی ). از بهای چیزی افکندن خواستن .
انحطاطلغتنامه دهخداانحطاط. [ اِ ح ِ ] (ع مص ) سوی نشیب رفتن شتر بکشیدن مهار. || فرود آمدن در منزل . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). فرود آمدن . (تاج المصادر بیهقی ) (غیاث اللغات ) (فرهنگ فارسی معین ). بیفتادن . (مصادر زوزنی ). فروافتادن . فرود آمدن . پست شدن . به پستی گراییدن . بزیر آ
انحطاطدیکشنری عربی به فارسیپوسيدگي , فساد , زوال , خرابي , تنزل , پوسيدن , فاسد شدن , تنزل کردن , منحط شدن , تباهي