حقباءلغتنامه دهخداحقباء. [ ح َ ] (ع ص ، اِ) تأنیث احقب . || کوهچه ٔ دراز سر به آسمان که کمربندی از خاک گرداگرد وی باشد. او القارة الطویلة التی فی وسطها تراب اعفر برّاق مع بُرقة سائرة. (منتهی الارب ).
عکباءلغتنامه دهخداعکباء. [ ع َ ] (ع ص ) زن استواراندام درشت خلقت . (منتهی الارب ). زن جافی الخلق . (از اقرب الموارد). || زن سطبر لب و دندان . (از منتهی الارب ).
حُقُباًفرهنگ واژگان قرآن مدت نامعلومي از زمان (بعضي هم اين کلمه را به چهل ، هفتاد،هشتاد و يا هشتاد و چند سال محدود کردهاند )
اکبیالغتنامه دهخدااکبیا. [ اَ ] (هزوارش ، اِ) به لغت زند و پازند پی که عصب باشد. (از هفت قلزم ) (از لغت فرس اسدی ) (ناظم الاطباء) (از برهان ) (از آنندراج ).
احقبلغتنامه دهخدااحقب . [ اَ ق َ ] (ع ص ) خر وحشی که درشکم وی سپیدی باشد، یا تنگ بستنگاه وی سپید باشد. گورخر که تهیگاه او از هر دو سوی سپید باشد. خر دشتی که در شکم او سفیدی بود. مؤنث : حَقْباء. ج ، حُقْب .
غرابلغتنامه دهخداغراب . [غ ُ ] (اِخ ) جائی است به دمشق . (منتهی الارب ) (آنندراج ). جای معروفی است به دمشق . کثیر گوید : فلولا اﷲ ثم ندی ابن لیلی و انی فی نوالک ذوارتعاب و باقی الود ما قطعت قلوصی مسافة بین مصر الی غراب و از جمله ٔ دلایل بر اینکه غرا