حلاویاتلغتنامه دهخداحلاویات . [ ح ُ وَ ] (ع اِ)ج ِ حُلاوی ̍.گیاه خاردار و جز آن . (از منتهی الارب ).
حلاواتلغتنامه دهخداحلاوات . [ ح َ ] (ع اِ) ج ِحلاوت : فاذا بدء الهواء بالتغیر فلنهجر اللحوم و الحلاوات . (داود ضریر انطاکی در فصل طاعون ).
کافی الاوحدلغتنامه دهخداکافی الاوحد. [ فِل ْ اَ ح َ ] (اِخ ) لقب احمدبن ابراهیم الضبی مکنی به ابی العباس وزیر فخرالدوله ... (از معجم الادبا ج 1 ص 65). رجوع به احمدبن ابراهیم الضبی در همین لغت نامه شود.
حلاوتلغتنامه دهخداحلاوت . [ ح َ وَ ] (ع مص ) حلاوة. شیرین گردیدن . شیرین شدن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) : فسانه گشت و کهن شد حدیث اسکندرسخن نو آر که نو را حلاوتی است دگر. فرخی .بیازمای چو شاهان حلاوت و تلخی حلاوت لب معشوق و
حلواتلغتنامه دهخداحلوات . [ ح ُ ] (ع اِ) ج ِ حلوة. (از منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به حلوة شود.
حلویاتلغتنامه دهخداحلویات . [ ح َ ل َ وی یا ] (اِ) در تداول فارسی ، شیرینی ها : گز راز جمله ٔ حلویات از چه روچشم تمام مجلسیان بر شکست اوست .میرزا اشتها.
حلاویلغتنامه دهخداحلاوی . [ ح ُ وا ] (ع اِ) درختی است خرد. || گیاهی است خاردار. ج ، حلاویات . (منتهی الارب ).