حلقهلغتنامه دهخداحلقه . [ ] (اِخ ) (بمعنی حصه و نصیب ) یکی از شهرهای لاویان که بواسطه اشیر منسوب بود و گویا همان یرقه حالیه باشد و آن دهی است که بمسافت هفت میل بشمال شرقی عکا واقع است . (از قاموس کتاب مقدس ).
حلقهلغتنامه دهخداحلقه . [ح َ ق ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان رودحله ٔ بخش گناوه ٔ شهرستان بوشهر. ناحیه ای است واقع در جلگه و گرمسیرو مرطوب . دارای 150 تن سکنه میباشد. از رودحله مشروب میشود. محصولاتش غلات ، اهالی به کشاورزی گذران میکنند. راه آن مالرو است . (فره
ringدیکشنری انگلیسی به فارسیحلقه، انگشتر، میدان، گود، طنین، طوقه، محفل، طوق، ناقوس، زنگ اخبار، چنبر، صحنه ورزش، جسم حلقوی، صدای زنگ تلفن، عرصه، گروه، طنین صدا، زنگ زدن، احاطه کردن، چرخ خوردن، حلقه زدن، گرد امدن
ringsدیکشنری انگلیسی به فارسیحلقه، انگشتر، میدان، گود، طنین، طوقه، محفل، طوق، ناقوس، زنگ اخبار، چنبر، صحنه ورزش، جسم حلقوی، صدای زنگ تلفن، عرصه، گروه، طنین صدا، زنگ زدن، احاطه کردن، چرخ خوردن، حلقه زدن، گرد امدن
میللغتنامه دهخدامیل . (ع اِ) هر آلت فلزی باریک و بلند. میله .- میل انگشتر ؛ میلی است فلزی مخروطی شکل که به وسیله ٔ آن حلقه ٔ انگشتر را بزرگ و یا صاف می کنند. (یادداشت لغت نامه ).- میل سوپاپ ؛ در اصطلاح مکانیکی محوری است که دارای برآمدگ
حلقهلغتنامه دهخداحلقه . [ ] (اِخ ) (بمعنی حصه و نصیب ) یکی از شهرهای لاویان که بواسطه اشیر منسوب بود و گویا همان یرقه حالیه باشد و آن دهی است که بمسافت هفت میل بشمال شرقی عکا واقع است . (از قاموس کتاب مقدس ).
حلقهلغتنامه دهخداحلقه . [ح َ ق ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان رودحله ٔ بخش گناوه ٔ شهرستان بوشهر. ناحیه ای است واقع در جلگه و گرمسیرو مرطوب . دارای 150 تن سکنه میباشد. از رودحله مشروب میشود. محصولاتش غلات ، اهالی به کشاورزی گذران میکنند. راه آن مالرو است . (فره
حلقهفرهنگ فارسی عمید۱. هرچیز گرد و دایرهشکل: حلقههای زنجیر.۲. نوعی انگشتر ساده که بهویژه به نشانۀ نامزدی یا متٲهل بودن بهدست میکنند.۳. واحد شمارش برخی چیزهای گرد: یک حلقه لاستیک، دو حلقه چاه، یک حلقه فیلم.٤. [مجاز] گروهی که دور هم جمع میشوند؛ انجمن؛ محفل.٥. وسیلهای لولادار و چکشمانند بر
پیازحلقهلغتنامه دهخداپیازحلقه . [ ح َ ق َ / ق ِ ] (اِ مرکب ) طباخان ولایت (ایران ) پیاز را حلقه حلقه کرده می پزند. وحید در صفت طباخ : دارم چشمی به روی جانان چون چشم پیازحلقه حیران .(آنندراج ).
حلقهلغتنامه دهخداحلقه . [ ] (اِخ ) (بمعنی حصه و نصیب ) یکی از شهرهای لاویان که بواسطه اشیر منسوب بود و گویا همان یرقه حالیه باشد و آن دهی است که بمسافت هفت میل بشمال شرقی عکا واقع است . (از قاموس کتاب مقدس ).
حلقهلغتنامه دهخداحلقه . [ح َ ق ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان رودحله ٔ بخش گناوه ٔ شهرستان بوشهر. ناحیه ای است واقع در جلگه و گرمسیرو مرطوب . دارای 150 تن سکنه میباشد. از رودحله مشروب میشود. محصولاتش غلات ، اهالی به کشاورزی گذران میکنند. راه آن مالرو است . (فره
سرحلقهلغتنامه دهخداسرحلقه . [ س َ ح َ ق َ / ق ِ ] (اِ مرکب ) سردار جماعت . (آنندراج ). پیشوا. رئیس : در خرقه چو آتش زدی ای عارف سالک جهدی کن و سرحلقه ٔ رندان جهان باش . حافظ.گر حلقه ٔ دام است وگر حلق
حلقهفرهنگ فارسی عمید۱. هرچیز گرد و دایرهشکل: حلقههای زنجیر.۲. نوعی انگشتر ساده که بهویژه به نشانۀ نامزدی یا متٲهل بودن بهدست میکنند.۳. واحد شمارش برخی چیزهای گرد: یک حلقه لاستیک، دو حلقه چاه، یک حلقه فیلم.٤. [مجاز] گروهی که دور هم جمع میشوند؛ انجمن؛ محفل.٥. وسیلهای لولادار و چکشمانند بر