حماقلغتنامه دهخداحماق . [ ح ِ ] (ع ص ، اِ) حُمُق . حَمقی ̍. حَماقی ̍. حُماقی . ج ِ احمق . (منتهی الارب ). رجوع به احمق شود.
حماقلغتنامه دهخداحماق . [ ح ُ / ح َ ] (ع اِ) چیچک و مانند آن که بر اندام آید. (منتهی الارب ). حمیق .حُمَیقی ̍. حُمَیقا. چیزی است شبیه آبله که بر اندام برآید. (اقرب الموارد). باد آبله . (مهذب الاسماء).
قاعدة ماکMac ruleواژههای مصوب فرهنگستانقاعدهای که بر اساس آن ژرفای چشمة بیهنجاری مغناطیسی با پهنای نمودار دامنههای آن پیوند پیدا میکند
هماکلغتنامه دهخداهماک . [ هََ ] (اِ) در رساله ٔ خویشتاب که به گرزن دانش موسوم است ، به معنی اشاره آمده و عبارت را به دستان سام که زال زر باشد و شاگرد سیمرغ حکیم (!) بوده ، نسبت داده که در اثبات ذات ایزد گفتا که : چون واجب الوجود را مکان و جهت نباشد باید که پذیرای هماک یعنی قابل اشارت نبود. یع
عمائقلغتنامه دهخداعمائق . [ ع َ ءِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ عَمیق . رجوع به عمیق شود. || ج ِ عَمیقة. رجوع به عمیقة شود.
حماقتلغتنامه دهخداحماقت . [ ح َ ق َ ] (ع اِمص ) بلاهت . حمق . حماقة. گولی . بی عقلی . (غیاث از منتخب و کشف ) : این حماقت نه عجب باشد از آن ریش بزرگ هرکه را ریش بزرگ است خر وکوسه بود. ادیب .رجوع به حماقة شود.
حماقةلغتنامه دهخداحماقة. [ ح َ ق َ ] (ع مص ) حمق . گول و بی عقل شدن . (منتهی الارب ). احمق شدن . (اقرب الموارد). رجوع به حمق شود. || کاسد شدن بازار. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
حماقیسلغتنامه دهخداحماقیس . [ ح َ ] (ع اِ) سختی ها و بلاها. (منتهی الارب ) (آنندراج ). شدائد و دواهی . (اقرب الموارد).
حمقیقلغتنامه دهخداحمقیق . [ ح َ م َ ] (ع اِ) حماق . و آن مرضی است شبیه آبله . (اقرب الموارد). رجوع به حماق شود.
حمیقاءلغتنامه دهخداحمیقاء. [ ح ُ م َ ] (ع اِ) حماق . (اقرب الموارد). باد آبله . آبله مرغان . (ناظم الاطباء). رجوع به حماق شود.
محموقلغتنامه دهخدامحموق . [ م َ ] (ع ص ) حماق زده . (منتهی الارب ). گرفتار بیماری حماق و چیچک . (ناظم الاطباء). آبله برآمده . جوش چیچک بر اندام آمده .
حمقلغتنامه دهخداحمق . [ ح ُ م ُ ] (ع ص تفضیلی ) حَمقی ̍. حِماق . ج ِ احمق . || (اِمص ) گولی و بی عقلی . (منتهی الارب ). رجوع به حمق شود.
محامقةلغتنامه دهخدامحامقة. [ م ُ م َ ق َ ] (ع مص ) حماق . (ناظم الاطباء). به گولی یاری دادن . (منتهی الارب ). مساعدت بر حمق . (از تاج المصادر بیهقی ). مساعدت کردن کسی را در حمق و گولی او. (ناظم الاطباء). || با کسی حماقت کردن . (المصادر زوزنی ).
حماقتلغتنامه دهخداحماقت . [ ح َ ق َ ] (ع اِمص ) بلاهت . حمق . حماقة. گولی . بی عقلی . (غیاث از منتخب و کشف ) : این حماقت نه عجب باشد از آن ریش بزرگ هرکه را ریش بزرگ است خر وکوسه بود. ادیب .رجوع به حماقة شود.
حماقةلغتنامه دهخداحماقة. [ ح َ ق َ ] (ع مص ) حمق . گول و بی عقل شدن . (منتهی الارب ). احمق شدن . (اقرب الموارد). رجوع به حمق شود. || کاسد شدن بازار. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
حماقیسلغتنامه دهخداحماقیس . [ ح َ ] (ع اِ) سختی ها و بلاها. (منتهی الارب ) (آنندراج ). شدائد و دواهی . (اقرب الموارد).
محماقلغتنامه دهخدامحماق . [ م ِ ] (ع ص ) زن که بچگان احمق زادن عادت دارد. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). آن زن که احمق زاید. ج ، محامیق . (مهذب الاسماء).
احماقلغتنامه دهخدااحماق . [ اِ ] (ع مص ) گول یافتن . احمق یافتن . (تاج المصادر) (زوزنی ). || بچگان احمق زادن . (منتهی الارب ). احمق زادن . (تاج المصادر).
استحماقلغتنامه دهخدااستحماق . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) احمق شمردن . (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ) (زوزنی ). || کار احمقانه کردن . || گول و بی عقل شدن . (منتهی الارب ).
انحماقلغتنامه دهخداانحماق . [ اِ ح ِ ] (ع مص ) گول و بی عقل گردیدن . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). احمق شدن . (از اقرب الموارد). || کار احمقانه کردن . (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)). || خوار گردیدن . || تواضع کردن . (از منتهی الارب ) (آنندراج )