حمائملغتنامه دهخداحمائم . [ ح َ ءِ ] (ع اِ) ج ِ حمام . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به حمام شود. || ج ِ حمیمة. (منتهی الارب ). به معنی کریمه . رجوع به حمیمة شود: اخذ المصدق حمائم اموالهم ؛ اَی کرائمها. || ج ِ حَمام . (اقرب الموارد). رجوع به حمام شود. || ج ِ حمامه است که به معنی مرغ طوقد
حماملغتنامه دهخداحمام . [ ح َ ] (ع اِ) کبوتر. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || هر نوع مرغ طوق دار. (از منتهی الارب ) (اقرب الموارد). مثل فاخته و قمری و مرغ سنگخوار ومرغ ساق جر. (اقرب الموارد). حمامة یکی آن . و مذکر ومؤنث در حمامه یکسان است . مانند حیه . (منتهی الارب ). و تاء در آن برای دلال
حماملغتنامه دهخداحمام . [ ح َم ْ ما ] (اِخ ) دهی از دهستان یعقوب وندپاپی بخش الوار گرم سیری شهرستان خرم آباد. تپه ماهور و گرم است . سکنه ٔ آن 100 تن .آب آن از چشمه ٔ حمام و رود زال . محصول آن غلات و لبنیات . شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان فرش و
حماملغتنامه دهخداحمام . [ ح َم ْ ما ] (ع اِ) گرمابه . مذکر است . (از منتهی الارب ). ج ، حمامات . (منتهی الارب ). وفارسیان به تخفیف نیز استعمال نمایند. (آنندراج ).- امثال : رستم در حمام ؛ نقش در حمام . اگر تو آدمئی
bathدیکشنری انگلیسی به فارسیحمام، وان، استحمام، گرمابه، شستشو، حمام فرنگی، حمام گرفتن، شستشو کردن، ابتنی کردن
tubدیکشنری انگلیسی به فارسیوان، طشت، تغار چوبی، تغار رخت شویی، حمام فرنگی، هر چیزی بشکل تغاهر، شستشو کردن، شسته شدن
tubsدیکشنری انگلیسی به فارسیکابین ها، وان، طشت، تغار چوبی، تغار رخت شویی، حمام فرنگی، هر چیزی بشکل تغاهر، شستشو کردن، شسته شدن
حمامدیکشنری عربی به فارسیشستشو , استحمام , شستشوکردن , ابتني کردن , حمام گرفتن , گرمابه , حمام فرنگي , وان , حمام , وان حمام , جاي شستشوي بدن درحمام
حماملغتنامه دهخداحمام . [ ح َ ] (ع اِ) کبوتر. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || هر نوع مرغ طوق دار. (از منتهی الارب ) (اقرب الموارد). مثل فاخته و قمری و مرغ سنگخوار ومرغ ساق جر. (اقرب الموارد). حمامة یکی آن . و مذکر ومؤنث در حمامه یکسان است . مانند حیه . (منتهی الارب ). و تاء در آن برای دلال
حماملغتنامه دهخداحمام . [ ح َم ْ ما ] (اِخ ) دهی از دهستان یعقوب وندپاپی بخش الوار گرم سیری شهرستان خرم آباد. تپه ماهور و گرم است . سکنه ٔ آن 100 تن .آب آن از چشمه ٔ حمام و رود زال . محصول آن غلات و لبنیات . شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان فرش و
حماملغتنامه دهخداحمام . [ ح َم ْ ما ] (ع اِ) گرمابه . مذکر است . (از منتهی الارب ). ج ، حمامات . (منتهی الارب ). وفارسیان به تخفیف نیز استعمال نمایند. (آنندراج ).- امثال : رستم در حمام ؛ نقش در حمام . اگر تو آدمئی
حماملغتنامه دهخداحمام . [ ح ِ ] (ع اِ) ج ِ حُمَّة. (از منتهی الارب ). رجوع به حمة شود. || قضا و قدر مرگ . (منتهی الارب ). قضای موت وقدر آن . (از اقرب الموارد). مرگی . (مهذب الاسماء).
حماملغتنامه دهخداحمام . [ ح ُ ] (ع اِ)تب همه ستوران . (ناظم الاطباء). تب جمع ستوران . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). و گویند تبی است مخصوص به اسب . (اقرب الموارد). || مهتر شریف . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). سید شریف . (اقرب الموارد).
دم الحماملغتنامه دهخدادم الحمام . [ دَ مُل ْ ح َ ] (ع اِ مرکب )خون کبوتر را گویند، چون در چشم چکانند قرحه را نفعدهد. (از اختیارات بدیعی ) (از تحفه ٔ حکیم مؤمن ).
حجرالحماملغتنامه دهخداحجرالحمام . [ ح َ ج َ رُل ْ ح َ ] (ع اِ مرکب ) در بعض لغت نامه های هندی آمده است که حجرالحمام سنگی است که در کبوتر یابند چون این کلمه در دیگر کتب معتبره یافت نشد گمان میرود با حجر الحمّام خلط و مشتبه شده است . رجوع به ماده ٔ بعد شود.
حجرالحماملغتنامه دهخداحجرالحمام . [ ح َج َ رُل ْ ح َم ْ ما ] (ع اِ مرکب ) جرمی است که در دیگ حمام متحجر میشود تیره رنگ و سست و گرم و خشک است و از ادویه ٔ قویه ٔ سرطان رحم است و ضماد او جهت رفع سرطان غیر مزمن مؤثر است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). و صاحب اختیارات بدیعی گوید: سنگی است که در دیگ حمام حاصل
ام حماملغتنامه دهخداام حمام . [ اُم ْ م ِ ح ُ ] (اِخ ) دهی است از بخش مرکزی شهرستان اهواز با 75 تن سکنه . آب آن از چاه و محصول آن غلات است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
خرءالحماملغتنامه دهخداخرءالحمام . [ خ ُ ئُل ْ ح َ] (ع اِ مرکب ) جوز جندم . (از ضریر انطاکی ص 142). فضله ٔ کبوتر. رجوع به خرء حمام در این لغت نامه شود.