حملاجلغتنامه دهخداحملاج . [ ح ِ ] (ع اِ) دمه ٔ زرگران . (منتهی الارب ). دم آهنگر. منفاخ صائغ. (اقرب الموارد) (مهذب الاسماء). || شاخ گاو. (منتهی الارب ). سرون گاو. (مهذب الاسماء). ج ، حمالیج . (منتهی الارب ).
هملاجلغتنامه دهخداهملاج . [ هَِ ] (ع ص ) ستور نیک رو.ج ، همالیج . (منتهی الارب ). اصل آن فارسی است . (از اقرب الموارد). || شاة هملاج ؛ گوسپند بی مغز استخوان از لاغری . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
املاجلغتنامه دهخدااملاج . [ اِ ] (ع مص ) شیر دادن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).شیر دادن بچه را. (تاج المصادر بیهقی ). ببچه شیر دادن . (از اقرب الموارد). از آنست حدیث : لاتحرم الاملاجة و لا الاملاجتان . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
املازلغتنامه دهخدااملاز. [ اِ ] (ع مص ) ربودن . || درنگ کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).
امیلازلغتنامه دهخداامیلاز. [ اَ ] (فرانسوی ، اِ) از انواع دیاستازهاست . (از گیاه شناسی ثابتی ص 108).
حمالیجلغتنامه دهخداحمالیج . [ ح َ ] (ع اِ) ج ِ حملاج . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به حملاج شود. || ج ِ حُملوج . (منتهی الارب ). رجوع به حملوج شود.
حملوجلغتنامه دهخداحملوج . [ ح ُ ] (ع اِ) حملاج . دمه ٔ زرگران . دم آهنگران . || شاخ گاو. ج ، حمالیج . (منتهی الارب ).
دمهلغتنامه دهخدادمه . [ دَ م َ / م ِ] (ص نسبی ) منسوب به دم : یک دمه . (یادداشت مؤلف ).- یک دمه ؛ به اندازه ٔ یک دم . به قدر یک لحظه : صحبت یار عزیز حاصل دور بقاست یک دمه دیدار دوست هر دو جهانش به