حموضلغتنامه دهخداحموض . [ ح ُ ] (ع اِ) ج ِ حَمض . رجوع به حمض شود. || (مص ) شور گیاه خوردن شتران . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). شوره خوردن شتر. (تاج المصادر بیهقی ). || مکروه داشتن چیزی را. || آرزوی چیزی کردن . (منتهی الارب ).
ماتmatte, flat 3واژههای مصوب فرهنگستانویژگی سطحی که برّاقیت آن در زاویۀ 60 درجه در گسترۀ صفر تا ده و در زاویۀ 85 درجه در گسترۀ صفر تا پانزده قرار دارد
ورنی ماتflat varnish, matte varnishواژههای مصوب فرهنگستاننوعی ورنی که با درصد معینی ماتکننده ترکیب میشود تا در هنگام خشک شدن جلوهای مات بیابد
حمودلغتنامه دهخداحمود. [ ح َ ] (ع ص ) ستوده . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). محمود. (اقرب الموارد). مرد ستوده . (آنندراج ). || ستاینده و حامد. (اقرب الموارد).
حمودلغتنامه دهخداحمود. [ ح َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان رودحله بخش گناوه ٔ شهرستان بوشهر کنار رودحله . ناحیه ای است واقع در جلگه ، گرمسیر و مرطوب و مالاریائی است . دارای 184 تن سکنه میباشد. از رودحله مشروب میشود. محصولاتش غلات . اهالی به کشاورزی گذران میکنند.
حموضتلغتنامه دهخداحموضت . [ ح ُ ض َ ] (ع اِمص ) ترشی . (غیاث ). || (مص ) ترش شدن . رجوع به حموضة شود.
حموضةلغتنامه دهخداحموضة. [ ح ُ ض َ ] (ع مص ) ترش مزه گردیدن .(منتهی الارب ) (اقرب الموارد). ترش شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ). || (اِمص ) ترشی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). طعم حامض . (اقرب الموارد). || (اِ) مغز ترنج . (منتهی الارب ).
حامضةلغتنامه دهخداحامضة. [ م ِ ض َ ] (ع ص ) نعت فاعلی مؤنث از حمض و حموض (منتهی الارب ) و حموضة. || ابل حامضة؛ شتران شورگیاه خورنده . ج ، حوامض . شترانی که گیاه شور خورده باشند.
حمضلغتنامه دهخداحمض . [ ح َ ] (ع اِ) آنچه تلخ و شورمزه باشد از نبات . خلاف خله و آن بمنزله ٔ فواکه است شتران را و خله بجای نان . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). اشنان . حرض . اسم مجموع اشجار و نباتاتی است که ملوحتی داشته باشد و گویند مخصوص به اشنان است . شورگیاه . گیاه شور. (مه
حموضتلغتنامه دهخداحموضت . [ ح ُ ض َ ] (ع اِمص ) ترشی . (غیاث ). || (مص ) ترش شدن . رجوع به حموضة شود.
حموضةلغتنامه دهخداحموضة. [ ح ُ ض َ ] (ع مص ) ترش مزه گردیدن .(منتهی الارب ) (اقرب الموارد). ترش شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ). || (اِمص ) ترشی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). طعم حامض . (اقرب الموارد). || (اِ) مغز ترنج . (منتهی الارب ).