حنتفلغتنامه دهخداحنتف . [ ح َت َ ] (ع اِ) ملخ که بال و پر آن برکنده باشند برای پختن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
حناتیفلغتنامه دهخداحناتیف . [ ح َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ حنتوف ،آنکه موی روی خود برکند. (مهذب الاسماء). رجوع به حنتوف شود.
حنتوفلغتنامه دهخداحنتوف . [ ح ُ ] (ع ص ) مرد ریش کننده از هیجان صفراء. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). آنکه موی روی خود برکند. ج ، حناتیف . (مهذب الاسماء).
حنتفرلغتنامه دهخداحنتفر. [ ح ِ ت َ ] (ع اِ) کوتاه . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). قصیر دمیم . (اقرب الموارد).
ابویزیدلغتنامه دهخداابویزید. [ اَ بو ی َ ] (اِخ ) ابن حِنْتِف مازنی . ظاهراً محدث است و از عمارةبن احمر روایت کند وصاحب تاج العروس گوید: و فیه اختلاف کما فی التبصیر.
حنتفرلغتنامه دهخداحنتفر. [ ح ِ ت َ ] (ع اِ) کوتاه . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). قصیر دمیم . (اقرب الموارد).