حوالةلغتنامه دهخداحوالة. [ ح َ ل َ ] (ع اِ) تمسک و برات و سفته . (ناظم الاطباء). برات که بدائنان دهند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). مشتق است از تحول بمعنی انتقال و در شرع نقل دین و تحول آن است از ذمه ٔ محیل به محال علیه . (تعریفات ). || کفالت . (منتهی الارب ). || مأموریت . || حبس و قید. || امان
هوالةلغتنامه دهخداهوالة. [ هََ وْ وا ل َ ] (ع ص ) هولناک . (غیاث ). در فرهنگهای عربی این صیغه دیده نشد.
حوالهفرهنگ فارسی عمید۱. آنچه به کسی واگذار میشود یا به عهدۀ کسی محول میگردد.۲. پول یا جنسی که به موجب نوشتهای به کسی واگذار میشود تا از فرد دیگری بگیرد؛ برات.⟨حواله دادن: (مصدر متعدی)۱. پرداخت پول یا جنسی را بهعهدۀ کسی گذاشتن.۲. نوشته بهدست کسی دادن که برود پولی یا جنسی را از دیگری بگی
عوالیةلغتنامه دهخداعوالیة. [ ع ُ لی ی َ ] (اِخ ) مکانیست در طرف بالای عدنة ازآن ِ بنی اسد. (از معجم البلدان ).
گمارالغتنامه دهخداگمارا. [ گ ُ ] (نف ) صفت فاعلی از گماریدن . حواله دهنده . گماره . || (اِ) آغل گاو و گوسفند. (شعوری ج 2 ورق 315).
محیللغتنامه دهخدامحیل . [ م ُ ] (ع ص ) حیله گر. (آنندراج ). چاره گر. حیله ور. مکار. افسونگر. گربز. فریب کار. بافند و فعل . (یادداشت مرحوم دهخدا) : الکسندرخان که مردمحیل عاقبت اندیش بود صلاح خود ملاحظه نموده با رومیان مدارا کرد. (عالم آرای عباسی ص <span class="hl" dir="
حوالهفرهنگ فارسی عمید۱. آنچه به کسی واگذار میشود یا به عهدۀ کسی محول میگردد.۲. پول یا جنسی که به موجب نوشتهای به کسی واگذار میشود تا از فرد دیگری بگیرد؛ برات.⟨حواله دادن: (مصدر متعدی)۱. پرداخت پول یا جنسی را بهعهدۀ کسی گذاشتن.۲. نوشته بهدست کسی دادن که برود پولی یا جنسی را از دیگری بگی
ابوحوالهلغتنامه دهخداابوحواله . [ اَ ح َ ل َ ] (اِخ ) عبداﷲبن حوالة الازدی . تابعی است . و بعضی او را ابن حولی و صحابی گفته اند.
حوالهفرهنگ فارسی عمید۱. آنچه به کسی واگذار میشود یا به عهدۀ کسی محول میگردد.۲. پول یا جنسی که به موجب نوشتهای به کسی واگذار میشود تا از فرد دیگری بگیرد؛ برات.⟨حواله دادن: (مصدر متعدی)۱. پرداخت پول یا جنسی را بهعهدۀ کسی گذاشتن.۲. نوشته بهدست کسی دادن که برود پولی یا جنسی را از دیگری بگی