خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حوض آب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
حوض خانه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی. فارسی] ho[w]zxāne اتاق و جایی در زیر ساختمان که دارای حوض باشد.
-
جستوجو در متن
-
زیراب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹زیرآب› zirāb راه آب زیر حوض یا استخر که هرگاه بخواهند آب خارج شود آن را باز میکنند.
-
آب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: āp] ‹آو، او› 'āb ۱. (شیمی) مادهای مایع، بیطعم، بیبو، و مرکب از اکسیژن و هیدروژن با فرمول شیمیایی H۲O که در طبیعت به مقدار زیاد موجود است و سه ربع روی زمین را فراگرفته. در صد درجۀ سانتیگراد جوش میآید و در صفر درجۀ سانتیگراد من...
-
نشف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] našf به خود کشیدن و فروکشیدن آب یا رطوبت چیزی، مثل به خود کشیدن جامه عرق بدن را و به خود کشیدن حوض یا زمین آب را.
-
آب انبار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) 'āb[']ambār ۱. حوض بزرگ روپوشیده در زیرزمین که سقف آن را با آجر میسازند.۲. جای ذخیره کردن آب.
-
کوم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) kum سبزۀ کنار حوض یا نهر؛ سبزهای که بر کنار حوض میروید؛ کزم: ◻︎ آن حوض و آب روشن و آن کوم گِرد او / روشن کند دلت چو ببینی هرآینه (بهرامی: شاعران بیدیوان: ۴۱۱).
-
تالاب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹تلاب، تال› (جغرافیا) tālāb جایی که آب رودخانه یا باران جمع شود؛ آبگیر؛ حوض؛ استخر؛ برکه.
-
آب نما
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) 'ābna(e,o)mā ۱. حوض یا جوی آب در خانه و باغ که آب آن نمایان باشد.۲. جایی که آب چشمه یا کاریز به روی زمین میآید.۳. سراب.۴. جایی در مسیر رودخانه یا سیلاب که سنگفرش و بالاتر از سطح رودخانه است.
-
گول
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [ترکی] [قدیمی] gul جایی که آب کمی در آن ایستاده باشد؛ تالاب؛ حوض: ◻︎ گولی تو از قیاس که گر برکشد کسی / یک کوزه آب از او به زمان تیرهگون شود (عنصری: ۳۳۰).
-
خانی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: xānīk] [قدیمی] xāni ۱. حوض آب.۲. برکه.۳. گودالی که آب چشمه در آن جمع شود: ◻︎ ز شرم آب آن رخشندهخانی / به ظلمت رفته آب زندگانی (نظامی۲: ۱۴۶).۴. آبانبار: ◻︎ نمُرد آنکه مانَد پس از وی بهجای / پل و خانی و خان و مهمانسرای (سعدی۱: ۴۵).
-
لای
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) lāy ۱. گلی که ته ظرف یا جوی یا حوض آب مینشیند.۲. [قدیمی] گِل.۳. [قدیمی] دُرد شراب.
-
خزینه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مٲخوذ از عربی، مُمالِ خزانَة] xazine ۱. حوض آب گرم بزرگی در حمامهای قدیمی برای شستشو و غسل.۲. = خزانه
-
آبگون
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹آبگونه› [قدیمی] 'ābgun ۱. به رنگ آب؛ آبی.۲. صاف و روشن مانند آب.۳. آبدار؛ جوهردار.۴. روشن؛ درخشان: سپهر آبگون.۴. [مجاز] تیز: خنجر آبگون.۵. (اسم) قسمتی از کاریز که آب از آن میتراود.۶. حوض؛ آبگیر.۷. (اسم) نشاسته.
-
مصنع
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: مصانع] ‹مصنعه› [قدیمی] masna' ۱. جایی که آب باران در آن جمع شود، مانند حوض، آبگیر، آبانبار.۲. کارگاه؛ کارخانه.