حطةلغتنامه دهخداحطة. [ ح ِطْ طَ ] (ع اِ) درخواست کمی چیزی . (منتهی الارب ). کلمه ای که بگفتن آن گناه از گوینده بردارند. کلمه ای که بگفتن آن گناه از بنده فرونهند. (مهذب الاسماء). و معنی آن حط عنا ذنوبنا یا اوزارنا باشد. (منتهی الارب ). || بعضی گفته اند، حطه کلمه ٔ شهادت است یعنی کلمه ٔ لا اله
حطیئةلغتنامه دهخداحطیئة. [ ح ُ طَ ءَ ] (اِخ )جرول بن اوس بن مالک عیسی ، مکنی به ابی ملیکة. شاعری مخضرمی از قبیله ٔ قیس . متوفی به سال 30 هَ . ق . او رادیوانی است . و ابن الندیم گوید: دیوان او را ابوسعیدسکری و نیز اصعمی و هم ابوعمرو شیبانی و باز طوسی وابن السکی
حیطةلغتنامه دهخداحیطة. [ ح َ طَ ] (ع اِمص ) و گاه بکسر حاء آید. هشیاری و حزم در کار. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء): یقال : فلان حیطة لک ؛ اَی تحنن و تعطف . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || اسم است احتیاط را. || (اِ) زن باعفت و بزرگوار. (اقرب الموارد).
حیطةلغتنامه دهخداحیطة. [ طَ ] (ع مص ) حوط. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). دیوار گرد چیزی برآوردن . (آنندراج ). رجوع به حوط شود. || جای احاطه کرده شده . (آنندراج ) (غیاث ). در حیطه ٔ تصرف درآوردن . || (اِمص ) اسم است احتیاط را. (اقرب الموارد).
ليس في اختصاصهدیکشنری عربی به فارسیدر صلاحيت او نيست , در حيطه اختيارات او نيست , از حيطه اختيارات او خارج است , به او ارتباطي ندارد
حیطۀ کارفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اختیار آتی سمت، پست، مقام، مرتبه، رتبه، صلاحیت، حیطۀ کاری، قلمرو کاری، حوزۀ وظایف، حیطۀ وظایف، حیطۀاختیارات، حیطۀ اقتدار، مسئولیت، اختیارات، حیطۀ اقتدار سازمانی منصب، حیطۀ اقتدار جغرافیایی سازمان سیاسی اشل، طرح طبقهبندی مشاغل