حیاتیدیکشنری فارسی به انگلیسیarterial, critical, crucial, exigent, fateful, grave, obbligato, overbearing, seminal, subsistence, vital
هائیتیلغتنامه دهخداهائیتی . (اِخ ) یکی از کشورهای آنتیل بزرگ به مشرق کوبا بین 17 درجه و 39 دقیقه و 19 درجه و 57 دقیقه و 30 ثا
عاتیلغتنامه دهخداعاتی . (ع ص ) (از: عتو). متکبر و از حد درگذرنده . (آنندراج ). || مردی درشونده در فساد که پند هیچکس نپذیرد. (مهذب الاسماء).
زمین حیاتیvital groundواژههای مصوب فرهنگستانعارضه یا زمینی که بهدلیل اهمیت آن در موفقیت مأموریت، نیازمند نگهداری یا واپایش است
اطلاعات حیاتیcritical intelligenceواژههای مصوب فرهنگستاناطلاعات بسیار مهم که مستلزم توجه فوری فرمانده است
اقلام حیاتیcritical itemواژههای مصوب فرهنگستانتسلیحات یا موادی که ازلحاظ نظامی اهمیت ویژه دارند، ولی موجودی آنها اندک است
چربی حیاتیessential fatواژههای مصوب فرهنگستانچربی موجود در بخشهایی از بدن که برای حیات ضروری است و 3 تا 12 درصد از وزن بدن را تشکیل میدهد
پیرحیاتیلغتنامه دهخداپیرحیاتی . [ ح َ ] (اِخ ) دهی از دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان کرمانشاه واقع در14 هزارگزی شمال باختر کرمانشاه و یک هزارگزی جنوب شوسه ٔ کردستان . شمال قره سو. دشت ، سردسیر، دارای 70 تن سکنه . آب آن از قره سو
پیرحیاتیلغتنامه دهخداپیرحیاتی . [ ح َ ] (اِخ ) دهی از دهستان دیمله ٔ بخش حومه ٔ شهرستان خرم آباد. واقع در 2 هزارگزی شمال باختری خرم آباد و واقع در 2 هزارگزی شمال باختری راه شوسه ٔ خرم آباد به کرمانشاه . کوهستانی ، معتدل ، مالاریا
پیرحیاتیلغتنامه دهخداپیرحیاتی . [ ح َ ] (اِخ ) دهی از دهستان ماهیدشت پائین بخش مرکزی شهرستان کرمانشاه واقع در یک الی سه هزارگزی شمال باختر رباط ماهیدشت ، کنار رودخانه ٔ مرک . دشت ، سردسیر، دارای 150 تن سکنه . آب آن از رودخانه ٔ مرک . محصول آن غلات و حبوبات و صیفی
قشلاق پیرحیاتیلغتنامه دهخداقشلاق پیرحیاتی . [ ق ِ ح َ ] (اِخ )دهی از دهستان سامن شهرستان ملایر واقع در 9 هزارگزی جنوب ملایر و 6 هزارگزی خاور راه شوسه ٔ ملایر به بروجرد. موقع جغرافیایی آن کوهستانی و هوای آن معتدل مالاریایی است . سکنه ٔ
میرحیاتیلغتنامه دهخدامیرحیاتی . [ ح َ ] (اِخ ) تیره ای از ایل بیرانوند. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 67). رجوع به بیرانوند شود.