لغتنامه دهخدا
حیق . [ ح َ ] (ع اِ) آنچه درگیرد مردم را از مکروه فعل وی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || (ع مص ) حُیوق . حَیَقان . احاطه کردن چیزی را. || کار کردن شمشیر در چیزی . || لازم شدن و واجب گشتن . || فرودآمدن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || فرودآمدن بلا و مکروه