حییلغتنامه دهخداحیی . [ ح َ یی ی ] (ع ص ) صاحب شرم . (منتهی الارب ). شرمگین . باشرم . قال رسول اﷲ (ص ) : ان اﷲ عزوجل یحب ان یری اثرنعمته علی عبده و یکره البؤس و التباؤس و یحب الحیی العلیم العفیف . (تاریخ اصفهان ابونعیم ج 1 ص <span c
مقطع نوع AA-type sectionواژههای مصوب فرهنگستانمدل زمین سهلایهای که در آن مقاومتویژة الکتریکی با عمق افزایش مییابد
گرمای ویژهspecific heatواژههای مصوب فرهنگستانمقدار گرمایی که باید به واحد جِرم جسم داده شود تا دمای آن یک درجه بالا رود
گُوِة انبارhatch wedgeواژههای مصوب فرهنگستانگوهای چوبی برای محکم کردن زهوار دهانهپوش و دهانهپوش بر روی دهانه
سِنج پاییpedal cymbal, hi-hat cymbal, choke cymbal, hi-hats, Charleston cymbalواژههای مصوب فرهنگستاننوعی سِنج که دو صفحۀ آن روبهروی هم و بر روی یک پایۀ عمودی قرار میگیرند و با فشار آوردن بر روی پایی (pedal) به هم کوبیده میشوند
حییجلغتنامه دهخداحییج . [ ح ُ ی َی ْ ] (ع اِ مصغر) مصغر حاج است و آن درختی است خاردار. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
حییکةلغتنامه دهخداحییکة. [ ح ُ ی َی ْ ک َ ] (ع ص ) (امراءة...) زن کوتاه درشت تن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). قصیرة مکتلة. (اقرب الموارد).
حییکةکییکةلغتنامه دهخداحییکةکییکة. [ ح ُ ی َی ْ ک َ تُن ْ ک ُ ی َی ْ ک َ ] (ع ص مرکب ، از اتباع ) زنی کوتاه و گرد و درشت تن . (منتهی الارب ).
حییةلغتنامه دهخداحییة. [ ح َ یی ی َ ] (ع ص ) حئییة. مؤنث حَیی یعنی صاحب حیا. (اقرب الموارد). زن شرمگین . (مهذب الاسماء). رجوع به حیی شود.
حییةلغتنامه دهخداحییة. [ ح ُ ی َی ْ ی َ ] (ع اِ مصغر) مصغر حیة است که به معنی مار باشد. (اقرب الموارد).
فقیملغتنامه دهخدافقیم . [ ف ُ ق َ ] (اِخ ) حیی است از دارم . || نیز حیی است از کنانة. (منتهی الارب ).
منولةلغتنامه دهخدامنولة. [ م َ ل َ ] (اِخ ) مادر حیی است . (منتهی الارب ). مادر گروهی از تازیان . (ناظم الاطباء). مادر حیی است از عرب . (از اقرب الموارد).
حییجلغتنامه دهخداحییج . [ ح ُ ی َی ْ ] (ع اِ مصغر) مصغر حاج است و آن درختی است خاردار. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
حییکةلغتنامه دهخداحییکة. [ ح ُ ی َی ْ ک َ ] (ع ص ) (امراءة...) زن کوتاه درشت تن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). قصیرة مکتلة. (اقرب الموارد).
حییکةکییکةلغتنامه دهخداحییکةکییکة. [ ح ُ ی َی ْ ک َ تُن ْ ک ُ ی َی ْ ک َ ] (ع ص مرکب ، از اتباع ) زنی کوتاه و گرد و درشت تن . (منتهی الارب ).
حییةلغتنامه دهخداحییة. [ ح َ یی ی َ ] (ع ص ) حئییة. مؤنث حَیی یعنی صاحب حیا. (اقرب الموارد). زن شرمگین . (مهذب الاسماء). رجوع به حیی شود.
حییةلغتنامه دهخداحییة. [ ح ُ ی َی ْ ی َ ] (ع اِ مصغر) مصغر حیة است که به معنی مار باشد. (اقرب الموارد).
پیریحییلغتنامه دهخداپیریحیی . [ ی َ یا ] (اِخ ) الجمالی الصوفی . از خطاطان معروف قرن هشتم هجری است از جمله آثار وی قرآنی است بخط بسیار خوب ثلث مورخ بتاریخ 745 و 746 هَ . ق . که بدست اساتید هنر تذهیب و تزیین شده است و آنرا در سال
شاه نصرةالدین یحییلغتنامه دهخداشاه نصرةالدین یحیی . [ ن ُرَ تُدْ دی َ یا ] (اِخ ) از نواده های امیرمبارزالدین محمدبن امیر شرف الدین از آل مظفر. امیر مبارزالدین را چهار پسر بود و دومین شاه مظفر است که در 754 هَ . ق . درگذشت و از وی دو دختر و 4</sp
شاه یحییلغتنامه دهخداشاه یحیی . [ ی َ یا ] (اِخ ) از سلاطین سلسله ٔ آل مظفر. رجوع به شاه نصرةالدین یحیی شود.
محییلغتنامه دهخدامحیی . [ م َح ْ یا ] (ع اِ) زندگی . حیات . مقابل ممات و مرگ و موت . (یادداشت مرحوم دهخدا).